۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

سروش اینک لعنت میکند! ای کاش دنیای بهتری میداشتیم!

سروش اینک لعنت میکند! ای کاش دنیای بهتری میداشتیم!

در خانواده ای مذهبی بدنیا آمدم. پدربزرگم آخوندی با قلبی رئوف، دعا نویسی بی آزار و حل شده در عظمت محمد باقر مجلسی بود.

پدرم اهل شعر و ادب، دڵسوخته ی وطن و در سالهای پایان عمر نیز پیری از فرقه خاکسار بود. مرا در آغاز مدرسه راهنمایی به مدرسه

مفید سپردند. تا از نزدیک ببینم موسوی اردبیلی را و مریدان وی را. نجفی خشک مزاج و کور دل، سنایی شاد و پر جوش و تنهای

مغرور یادگارهای آموزگاران آن مدرسه اسلامی بودند که تابعی از مدرسه علوی بود. از بهترین سالهای زندگی ام بیاد دارم که ساعت

شش بامداد سرویس مدرسه را منتظر بودم و ساعت هفت غروب به منزل میرسیدم. تمامی آن سالها آقای سروش! چون پا در پوسته

گردویی و چونان عتابی کف کنان در پشت گردنم، گذشت.

اما. اما همه چیز را به حساب آن مدرسه و کارکنان آن نگذاشتم. دل به سخنان پدر سپردم و حرفهای عارفانه ء او را در کنار تبلیغات و

مغز ششتن های ضد مدرنیسم مدرسین مدرسه قرار داده و دل به صافی امید می کاشت. خواندم و اندیشیدم. تا زیر سن هفده سال زندگی همهء

اصحاب پیامبر اسلام را خوانده و تحلیل نیز کردم. امام علی نوشتهء عبدالفتاح عبدالمقصود را با عشق خواندم. كتب مطهری را نیز از

دیده گذراندم و شریعتی را نیز در حد حوصله در میان اینان جای دادم. تاریخ اسلام و تاریخ کوتاه زندگی پیامبر اسلام را در منظرهای

متفاوت روبرو میشدم وخوانده و می اندیشیدم. دل خسته می شد از سیلاب فکر، بیم ابراز، خوف انگ و

سرزنش. حا فظ و شجریان آرامم می کردند. خود از نگاه بر اندام زیبای دختران نیز محروم نمی ساختم.

فیلم و موسیقی جزو لاینفک زندگی من بود.

انقلاب شد. از شاه بدم نمی آمد. دلیلی نداشتم. همهء آنهایی که مرا از حیات، عشق، زیبایی، بوی عطر، موسیقی

دیدنی ها و دنیای مدرن بر حذر میکردند، مخالف شاه بودند. پوشیده و مرموز ضد او نفس میکشیدند. انقلاب شد.

جوان و خالی از امید، خیابانهای تهران را می نوردیدم. تهران شهر من نبود دیگر، ازدواج و شریک زندگی هم چون من قربانی نسلی

خشم گزیده و انتقامجو و موهوم پرست. از خمینی حتی یک لحظه خوشم نیامد. هرگز!

سالهای آوارگی من شروع شد. در ترکیه کوچ اول را در چهار بهار و در آرزوی یک بقچه زندگی بر دوش، گذراندم.

آمدم به فنلاند. سفیدی، سکوت، بی حرکتی، دنج خانهء امن و کتاب و دفتر آمدند، دعوت نکرده بودم. آمدند و نشستند و هنوز هم

نمی روند.

کاری بهتر از خواندن و فکر دربارهء من، اینجا، آنجا، دیروز، امروز و فردا نبود. این بخت نصیبم شد که به انگلیسی و فنلاندی[1] هم

بخوانم. از فرهنگ نا مهربان ایران به فرهنگ امن فنلاند بخود تنیده و روزگار را با عینک صبر گذراندم.

در فنلاند فرصت آشنایی با ادیان دیگر، نگرش های دیگر و فرهنگ های دیگر هم پیش آمد. نه از جنس کنسرت ها و

بازارچه ها و شب های جشن و عید. بلکه در کنار ملتی که تشنهء دانستن است و از لحاظ حجم مطالعه در نزدیکی نوک هرم

جهانی قرار دارد. در سمینارها، از راه شاگردی شرق شناسان، و با تماس و گفتگو با مولوی شناسان و حافظ شناسان فنلاندی.

از کنار لذت بی وصف هم صحبت شدن با پیرمردی، کارمند دفترخانه دانشکده فرهنگ های آسیایی دانشگاه هلسینکی، که تصوف را از

همهء ایرانیانی که در زندگی ام دیده بودم، بیشتر و غنی تر میشناخت.

در کنار استادانی که چهره های جهانی هستند و ظاهر و رفتارشان نماد بلورین ترکیب آگاهی و تواضع است.

و بسیار اندیشیدم آقای سروش. و میدیدم شما سالی یک کتاب منتشر میسازید، می شنیدم که میگویید " پیامبران مرگ را عظمت میدهند و

انسان را به تفکر در برابر مرگ رام نشدنی میخوانند. -- مرگ پایان کبر و خودپرستی است -- اما تمدن جدید

اینگو نه نیست.‎" با تعجب می خوا ندم که از عشق لایزال خود به پیامبر اسلام می نویسید در حالیکه رد وحی می کنید.

من برای شما احترام ویژه ای قایل هستم و هیچگاه هم با

خرده گیرانی که

ارزش علمی و فلسفی شما را در مصاف با نقش تان در انقلاب اسلامی نادیده میگیرند، هم صدا نیستم و نخواهم بود.

من اما پیچیدگی شما را ندارم. من ساده تر بدنبال دستور العمل های خوشبختی انسانی میگردم. من به باوری رسیده ام که جهانی

بهتر را برای همهء انسانها می خواهد و آرزو دارد.

و امروز پس از سالها کنکاش، مطالعه و چالش های احساسی و فکری و عقلی این جرات را بخود میدهم که بلند بگویم:

اگر در جهان ما ادیان خاورمیانه ظهور نکرده بودند، ما جهانی بسیار انسانی تر و خوشبخت تر میداشتیم.

اگر انسان با تکیه بر فلسفه و اندیشه ایران قدیم و یونان باستان ادامه ساختن و زیستن داده بود امروز ما

بسیار دنیای بهتری میداشتیم آقای سروش!

محسن ذاکری سوم اسفند 1389



[1]در فنلاند ترجمه کتب از زبانهای دیگر به فنلاندی با سرعتی صورت میردد که به تصور هموطنان من نمی گنجد. بنیاد های خیریه و فرهنگی سالانه میلونها یورو را به مترجمین اختصاص میدهند تا کتب در اسرع وقت ترجمه شوند. شهر هلسینکی از لحاظ خدمات کتابخانه های دولتی در صدر جهان قرار دارد.