۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

شعر، لنگه ها - دو

عطر


من به پرواز چو سیمرغ

تندر و برق چمان

پر گشایم ز زمین

پنجه زنم باز زمان.


آتشم، آذری از رنگ گل سرخ

غرشم، نعره ای از موج ذرخش.

نفسم نیست جز از نای خروش

نقش و رنگم همه از کوکب زاییده دوش.


آسمان پهنه ی جولان من است،

بوسه ی شاهپرم بر لب نیلوفر مست

گل مهتاب، نخوابد، که ز او یادم هست؟

شبح سرد بود سائل پرواز من شعله پرست.


بوی تو سینه گشاید بر افلاک کبود

ارغنونی که دل چشم و خیالم بربود،

مست و مدهوش، کنم باز پر و بال فرود.

بنشینم به لب بام مجالت،

نه به رنگ مرغ آتش در دل زوزه باد،

رنگ مرجان، نم باران، لذت آبی نور.


م. امید


تپه تپه، سبز شاد

دو سه برگی لای دیوان.

همه دل ها سوی تو

چشم ها کنج اطاق.

تپه تپه

تپه تپه، شعر، بوم

مو، قلم، رنگ و خیال

قرص نان، لب به لب ماه تمام.


اردیبهشت 1367



سال


جنگلم، جنگل سرد و سوخته

جنگلی لخت و نزار

طاقتم پاره ای از رخت بهار

و امیدم گیوه ای تنگ و فگار


مهر 1388


جغد شوم


گفتنی،

آنگاه که میلم نبود.

تک نگاهم بی تلاقی

پهنه، افسوسی کبود.

صبح،

امیدی تکیده بر بلند تار همت.

شب،

کلافی، ریشه در مرداب حسرت.

روی ایوان، پیرزن وقت اذان

می نوازد تار تا مرگ فغان

می نوازد تار تا مرگ فغان.

بهار 1387


گناه


باز من خسته ی قاب پنجره

خسته من ، خسته نگاه

ره، قدم

شام، پگاه

ماه، شرمی به کلام شاعره.


ناز بر ترکشی از هجرت شرم

لب نهد بر لب آن خوشه ی گرم

نیستش باک دگر

یا اگر هست،

نور در لای کتاب یک مجال




فهم


سالها صحبت تنهایی نور

سالهایی که به جز

پوست من و ماه سپید

چشممان هیچ ندید!

همه گیجی، همه هیچی، همه هست

پوچی از من، بودن از تو

یادت هست؟


گر نشانم واژه ای را به لبان

آنهم از جنس قدیم

نه به امروز، بل به فرداست یقین

بودنم وسوسه ی پرسش تلخ

باز از پوست من آنورتر

تا دم چانه ماه

واژه هایم همه چون خاکستر


دی 1377



گذر


مات و حیران

زل نگاه آفتاب،

بهت مرده

تک برش بر ماهتاب.

خشک و خسته

تار و پود شاخسار

نی نجنبد

مویبافت آبشار.


و من اینجا چشم بر گلهء ابر

دل رها کرده میان رمه ها

های های گریه کنم، ثانیه ها

های های گریه کنم، ثانیه ها!


مهر 1386


کوچ


کوبه های سم اسبان

ناله های خشم و عصیان

بر کشیدندم به تیغ کوهسار

خون و خون تا مرگ خنده

های و بیداد سیاوش، وه چه شور

گله گله کور دل، تا مرز گور.


پس دیوارنشینم، تنگدست

او همان بخلی که خوش بر بخت بست.

و من آن گمشده شوریوش مست

نا کجا آباد، بر راهم نشست‌

نا کجا آباد، بر راهم نشست


اسفند 1369


نهی


چارقت مشکی بلند

خال کنار لب قند!

لش شده تن، حیا کجا؟

راه نرود میرزا قبا!

میپرد از شوق به عرش

زیر عبا زیر عبا


شهریور 1386

شعر، لنگه ها

انتظار


خوشه های سرخ گندم

طاق شب

تک صدایی، قلب من را میفشارد.


یک صدایی هم به رنگ آسمان است

آسمانی زرد، زرد لاله ها

بر دلم نقش صدای رودها

مشت بذری میفشانم در هوا


از کنار بام اندوه شفق

بالهای بی صدایی

شاخه های درهم رویای دور

همصدایی را هزاران لحظه شور.


محسن ذاکری آبان 1388



سونامی


موج زد از ته دریا به نوک بام نگاهم

خاک پیچید به خود دفتر ایام گناهم.

نخل ها از پی هم قاصدکان

ابرها در پی هم ناله کنان

لاشه ها زل زده بر گنبد فام

دست ها یخ زده از شام به شام.


جمعی از اشک فرو مانده به گل.

آن دگر جامه سیه، مات و کسل.

خنده اما به لبان داشت، ملیح

انکه بر گردن او شادی رنگ

میخک و نرگس و شبنم،گلرنگ.


نه کلیسا که در آن هیبت خوف،

نه به مسجد که همه زاهد خشک.

نه سیاهی، نه خراشی بر تن

خنده اما به لبان داشت، ملیح

انکه بر گردن او شادی رنگ

یاس و مینا و اقاقی ، همه رنگ


آبان 1386



وحشت و بیم، نا امیدی، بی پناهی

حس سر در گم تقصیر، گناه.

بهت، ناباوری و شیون و زاری، ‌هم آه،

تا بدین نقش شود پرده آماج سیاه.

فروردین 1386



بام تهران


بوی سیگار

طعم مشروب

خلسه ی بیخوابی


این سه تا هست مرا تا امروز

کشش بد بودن، تا هنوز است که هنوز.

این سه تا هست مرا

وسوسه خود دیدن، تا سکوت است هنوز.


وسوسه، لذت ناب.

غسل در حوض ملامت

این همه بر دل من همهمه ی رسوایی

این همه برتن او رخت و عبای انکار.


یاد ایام جوانی، به سر بام بلند

شب پر چشمک تهران بزرگ

بوی سیگار

طعم مشروب

خلسه ی بیخوابی


دیماه 1385


شرم


گفتنی ها به زبان من و پرده.

هر دو از گفتن باز

باز مانده به امید پرواز.


پرده را نیش ز سینه تا به لب

من کماکان عاجز از گفت طلب.

شبی آرام به سر کرده، سحر

در شگفتی، همه جا نمور و تر.


هر دو در وهم شکست پنجره

هر دو گیج از شکل قاب خاطره

کی شکست، با چه صدایی؟

به چه هنگام که ما

راز آغوش نگفته به نفس

لرزش باد گریزان هوس

بربود از من و پرده، هر چه هست.


پاییز 1388