۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

مشکل گنجی و عبادی با دموکراسی

چه یک فرسنگ چه یک آنگستروم ، مشکل گنجی و عبادی فراشد و فرایند درک و احترام به دموکراسی است.

اکبر گنجی و شیرین عبادی معترض به اهدای جایزه «آزادی و آینده رسانه‌ها» به کورت وسترگارد، کاریکاتوریست دانمارکی، که انتشار کاریکاتورهایش درباره پیامبر اسلام واکنش شدید مسلمانان را در پی داشت، هستند.

درک دموکراسی و احترام به دموکراسی کار یک سویه ای نیست. درک دموکراسی باز میگردد به اینکه چه تجربه ی تلخی و یا تناقضی ما را به تفکر درباره ی راهکار تازه ای برای حفظ آزادی و حقوق انسانی دنیای مدرن وا داشته است. درک دموکراسی مدل سازی و یا تغییر واژه های گفتمان نیست.

برای فهم هر پدیده و اندیشه دو راه وجود دارد. یک : فرد در دامان آن اندیشه پرورش یافته است و فهم اندیشه همراه با رسوم، آداب، ضوابط و ارزش ها برای وی مقدور بوده است. دو: فرد از فرهنگ دیگری است و با انگیزه خود به تحلیل و درک راهکار ها و آداب فرهنگ بیگانه دلمشغول و علاقه مند میشود. یک فرد بودیست که در تایلند زندگی را شروع کرده و رشد نموده برای درک جایگاه و مفهوم "لبخند" در آیین بودیسم نیاز به یک دوره مفهوم شناسی و حرکت شناسی بودیسم ندارد. او به طور فعال و بجا و بدون نیاز به یاد آوری آموخته ها، این کنش عضلات صورت را استفاده میکند. اما یک اروپایی که بخواهد آیین بودا را بشناسد باید در کنار بسیاری از نو آموزی های دیگر جایگاه و پژواک پیام یک "لبخند" را مشاهده کند، تحلیل کند، بفهمد و سپس بپذیرد یا اینکه رد کند. یک مسلمان مهاجر در اروپا برای درک جایگاه "سگ" در فرهنگ و خانواده اروپایی باید کار فکری زیادی را از خود مطالبه نماید. دیدن بوسه سگ و صاحبش، برای یک مسلمان، قبل از اینکه جای سئوال بیافریند یک واکنش همراه با احساس و یا تعجب را به همراه دارد. اگر این مسلمان مهاجر بتواند مشاهده اش را در آن حدی پارادکس بیابد که بدنبال درک پدیده برود، شاید کاری در اندازه خواندن چندین کتاب پیرامون فرهنگ اروپا انجام دهد. در پایان، پس از اندیشیدن و تحقیق و تحلیل زاینده، وی دلیل این نزدیکی بین سگ و انسان را خوهد فهمید. انتخاب بعدی، یعنی رد و قبول این پدیده، انتخابی آزاد است. با این حال، نگرش مسلمان مهاجر، بی شک پس از این آمد و شد به میدان درک پدیده، دگرگون خواهد شد.

درک دموکراسی نیز از این فراشد و فرایند جدا نیست. یک نوجوان سوئدی بدنبال شنیدن و یا خواندن این گزاره که " انسانها آزاد هستند افکار خود را بیان کنند" دچار یک پارادکس و یا واکنش جدید که گزاره را زیر سئوال ببرد نخواهد شد. بلکه بر عکس، اگر خلاف این را بشنود باید از وی انتظار پرسش و کنکاش را داشت. جریان اندیشه این جوان بسیار دور از آن چشمه جوشان کلیسای چند صده گذشته در حال حرکت است که اگر مسیح را مورد انتقاد و یا تمسخر قرار میدادند امثال گنجی ها و عبادی ها کن فیکون می کردند. این جوان به احتمال زیاد، حتی فیلم های ایتالیایی را که تیزترین طنزها را درباره کلیسا و مسیح زیر گوش واتیکان به نمایش می گذاشتند را هم ندیده است. اما به اندیشه آرام و به بستر نشسته او خدشه ای هم وارد نمی شود اگر کاریکاتوری درباره مسیح ببیند. در خلاف این جریان وضعیت من و شما و گنجی و عبادی جای گرفته است که گمان میکنیم دموکراسی و اصول آنرا "فهمیده ایم". در این جریان آشفته و بهم ریخته نه تنها درک کافی از اصول و ستونهای اساسی دموکراسی وجود ندارد، بلکه ظاهر سازی و دگرگونی دیسکورس نیز ابزار این نمایش دموکراتیک بودن هستند. آن نو جوان سوئدی که زندان نرفته، اعتصاب نکرده، از محرومین دفاع نکرده، بدنبال عدالت دادگستری هم نبوده، دموکراسی را بهتراز من و شما نماد سازی میکند و بدان پایداری نشان میدهد.

دینی و ادیانی روی این کره زمین وجود دارند. برای پیروان این ادیان، دین، کتاب و پیامبران آن جایگاه پاک و دور از اشتباه و گناه دارند. توهین و سخره و کوچک شمردن هر کدام از آنچه بدان اشاره شد برای پیروان دین اندوه، آزردگی، افسوس و نا باوری را به همراه خواهد داشت. آن روی این سکه، برای بیش از چندین هزار سال، دین ها و پیروان ها آنها در تاریخ بشری مطرح بوده اند و انسانهایی دل آزرده از دست دین و دینیون نیز در میان شش میلیارد انسان خاکی فراوان یافت میشود. گروهی از اینان حساب دین دارها را از حساب دین و کتاب و پیامبر جدا نمیدانند و اندیشه خود را بازگو میکنند. مشکل آنجا پیش میاید که گروهی از دین دارها هر گونه انتقاد، طنز و دگربینی بر دین و مقدسات دین را بر نمی تابند و "احساسات جریحه دار" آنها حق کشتن و قتل را نیز به آنان میدهد. شاید بیجا نباشد اینکه، دوستی گرام میگفت همه ی مسلمانها تروریست نیستند اما بیشتر تروریست ها مسلمانند.

محسن ذاکری مهر ماه 1389

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

حماقت بزرگترین گناه است!

در لغت نامه دهخدا 'حماقت' به معنای گول شدن و بی عقل شدن است. فرهنگ عمید معانی فاسد شدن عقل و رای را نیز بر می شمرد و غیاث اللغات 'حمق' را نادانی و بی عقلی تعریف میکند.

پس از انقلاب اسلامی، سریال تلویزیونی را به نمایش گذاشتند که از قومی به قیام بر خواسته علیه حاکم زمان خود سخن می گفت.آنان هنوز در دوران سلاح های سرد و شمشیر بسر میبردند. متاسفانه نه نام سریال بر خاطر مانده است و نه نام قوم و کشور. در قسمت های پایانی سریال که تضاد های قومی و خرافاتی آنها را ضعیف ساخته بود، فرمانروای آن ملک با لشکر انبوهی برای سرکوب قیام آمده بود. وی بر بلندی تپه ای و جلوی خیمه خود در برابر لشکرش به رای زنی با سرداران لشکرش مشغول بود. پس از شنیدن آرای آنان در حالیکه آرام بر نیمکت روان خود تکیه داده ودست بر زانو داشت و به جنگجویان به قیام بر خواسته می نگریست، گفت:
"حماقت بزرگترین گناه است". آرای سردارانش او را برای دفع شورشیان راضی ننمود و با اخذ تصمیم دیگری جنگجویان شورشی را شکست داد. سالها گذشت، و با اینکه بدان اندیشیدم، اما نفهمیدم ارتباط بین گناه و حمق چیست. گمان می بردم مترجم آن سریال واژه درست بر نگزیده است، اما از طرفی بعید مینمود این دو واژه پر بار در فرهنگ فارسی را بی حساب کنار هم چیده باشند: حماقت و گناه.

ببینیم گناه چه تعریفی دارد. دهخدا ریشه واژه را پهلوی و در میان گزینه های فراوان از جمله معانی خراب کردن، زوال، خطا، پای لغزه و تبهکاری را بر میشمرد. در فرهنگ عمید گزینه های کار بد، عمل زشت و نا فرمانی جلب توجه می نماید. غیاث اللغات واژه گناه را ندارد و واژه معصیت را نیز معنی نکرده است.

آیا حماقت گناه است و آنهم بزرگترین گناه، گناه یا همان اشتباه بزرگ و گاهی نا بخشودنی؟

اگر حماقت یعنی زوال خرد، آیا این زوال امری اختیاری است و یا اینکه دور از اختیار انسان است. بی شک هر دو حالت را میتوان جایز دانست. آنگاه که از زوال دور از اختیار انسان میگوییم، نشانه های واقعی برای آنرا به وفور میتوانیم بیابیم از جمله نا هنجاریهای روانی و بیمار گونه. اما، آیا فکر و اندیشه انسانی میتواند دانسته زوال خرد را آنچنان پیشه سازد که وی مرتکب کاری زشت، بزه و یا اشتباهی بزرگ گردد؟ انسان در شرایط خاصی مرتکب کارهای زشت و اشتباه میشود. تعریف و گزینش نگرشی کارآمد برای این شرایط، کاری طولانی رامیطلبد. به این کمینه بسنده کنیم که این شرایط هر چه باشند در مجموع بر سر دو راهی کسب لذت و گذشتن از لذت جای میگیرند. كسب لذت انسان را به زیر پا نهادن باورها، دانسته ها و نتایج تجربه ها وسوسه میکند و بسیار هم انسان بازنده این مسابقه است. سویه دیگر این بده و بستان انسان و لذایذ آن است که انسان به کنترل و رام کردن کامیابی تا آنجایی استوار میرود که از اشتباه پاک بماند.به دیگر بیان انسان وفادار به آگاهی و علم خویش میماند و از آنها به آسانی نمی گذرد.

مرز اراده و اختیار انسان در رابطه با اشتباهات کجاست؟ آگاهانه بودن اشتباه آنرا در میدان اختیارات ما و نا آگاهانه بودن اشتباه آنرا در خارج از اختیارات ما جای میدهد. بد نیست گیومه ی هم باز کنیم که روی صحبت ما با اشتباهات از روی نا آگاهی نیست. انسان زمانی که نداند و از روی نادانی به اشتباه آلوده گردد زوال خرد را پیشه نساخته است. زمانی ارسطو نا آگاهانه همه ی هستی را دارای منظوردانست و هستی رابه دسته بندی های کلانی تعریف کرد و در پایان نیز منظورگوهر هستی را عروج از ارض وبه سوی سماوات شرح داد. ارسطو نمی دانست زمین و آسمان در درون هستی دارای مفهوم پست و والا نیستند، چرا که وی از شکل و گستره سیارات و ستارگان و کهکشانها و کروی بودن زمین اگاهی نداشت. پس ارسطو احمق نبود. ارسطو با نظریه اسکولاستیک گناهکار هم نشد.

بی مورد نیست در این جا، خود به این پرسش روی افکنیم که چه پافشاریی است بر اینکه آیا حماقت یا به زوال کشاندن خرد اشتباهی کلان و نابخشودنی است یا نه؟ گیریم خرد خود را به زوال هم کشاندیم، مگر قرار است به کسی حساب پس دهیم. نه دادگاهی در انتظار ماست و نه آزمون دروغ سنجی. اما اگر در کنار این زوال عمدی خرد خود، خرد دیگر انسانها را به فساد و زوال بکشانیم، آنگاه تکلیف چیست؟ مگر علی شریعتی و یا محمد جواد لاریجانی که از دید نگارنده نمونه های آموخته شده ی به فساد کشاندن امور عقلی و شعوری انسان هستند از دید چه کسی برای بیان افکارشان گناهکار به حساب می آیند؟ آن یکی با کلام و سخن معاشقه می نمود و عشوه میفروخت که نماز کورکورانه ذره ای ارزش ندارد و سپس پنج تن را راه نجات آدمیان می شمرد وبا تکیه بر همین احساسات دستکاری شده جاده ای را برای اسلام قدرت کار اسفالت نمود، و این یکی از اوج قوانین فیزیک به کف گودال قطعیت در اجرای حکم سنگسار مینشیند که راه تبرای از گناه را تایید کند. گویی نه روانشناسی خوانده است و نه غرب را دیده است و نه از جامعه شناسی تربیت نامی شنیده است.

آری، اینان گناهکارانی بزرگ هستند! جان سخن همین جاست که ما باد در کف ها، محروم از بهای خرد، همین که صاحب عبایی، کرسی دانشگاه چسبیده ای، دود فانوس خورده ای، کنار دیوار کاهگل بزرگ شده ای، زندان سیاسی و شکنجه دیده ای، از محاسبه و بازخواست نهراسیده ای خلاف خرد و عقل سخن گفت، این بها را برای خرد انسانی مایه نمی گذاریم که حماقت، گناه است. وقتی بنی صدر و مهاجرانی و کدیور هنوز نعل در آتش می اندازند که اسلام و کتاب و سنت راه اداره ایران و جهان است، بانگ بر نمی آوریم که ای گناهکار، لاف تو کی تمام خواهد شد. اما میفهمیم آنها را! لذت دارد. میدانیم لذت از اینگونه چه مخدری است. لذت دارد در برابر لذت سپر انداخته و به گرگم به هوا پرداختن. لذت دارد محبوب مردمی شدن که خرد را در کنار خشکه نانهای کپک زده شان نیز نگه نمی دارند. اینان شنونده برای حرفهای احمدی نژاد و احمد خاتمی و حسن عرفان می آفرینند. گمان می کنند سر تا ته قضیه هزاران فرسنگ از هم دور هستند. نخیر، اینطور نیست. علی شریعتی و محمد جواد لاریجانی دقیقا یک نظام منطقی را برای اندیشه شنوندگانش پیاده میکنند. نظامی که هم زوال احساسات و هم زوال خرد شنوندگانشان را سبب میگردد و در دراز مدت آنها را مخاطب ملایان و خرافه تراش ها می سازد.

از بخت یاری ماست که همه نیز اینگونه نیستند، کسروی، دشتی، میر فطروس، دوستدارو احمدی از جمله آبروهای این دشت خار وعلف سوخته یی هستند که از ارابه ی آتشین خرد باوری پیاده نشده اند. هر چند که، شریعتی باور جرات ندارد به کتاب میر فطروس بیاندیشد، مبادا که ایمانش زایل گردد. بیخبر از آنکه نه تقوی ، نه عرفان، نه ایمان و نه عشق ، هیچ یک از این ها راهبند و سد حماقت نیستند. مرا از گناه باز نخواهند داشت.

در پایان، نا گفته نماند، روی سخن تنها با آنهایی نیست که از اعتقادات و باورها سنگفرش حماقت می سازند بلکه با همه ی اهل سخن و قلمی است که دست روی احساسات مردم میگذارند و باورها و اندیشه مردم را به وادی هم کیشی با سخن و قلمشان، حتی اگر خلاف خرد باشد، می کشانند. بذر زوال خرد و اندیشه در این وادی ها، پنهان و زیر زمین خفته است. لگد مال و قطره آبی، از هر نوعش که باشد، این بذر سخت جان را بیدار میسازد تا سر بر آورد. چه اصرار بر افسانه ی چون امام زمان و مسیح موعود و چه خاک به آسمان افشاندن که از دوران تاریخ پهلوی جز استبداد و حرام نطفه های دیکتاتوری دستاوردی دیگر نداشته ایم و شاهان ما سیاه رویان شاهان جهانند. طرفداران این روش های خود پرستانه برای تسلط بر خرد، تمییز دادن نیک و بد، انسانهایی از یک سنخ هستند و با یک هدف نفوذ میکنند.

من روی در روی آینه می نشینم. به خود مینگرم و با خود گفت و گویی مینمایم. آیا گناه مرتکب شده ام؟

محسن ذاکری بیست و هشت شهریور 1389

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

تا میگوییم خدا، گمان میکنند خدای آنها را میگوییم!

مطلبی در سایت رادیو فردا روز چهارم سپتامبر 2010 به چشمم خورد. خواندن مطلب یک دقیقه هم زیادش بود اما نوشتن این شکایه وقت را گرفت. استادی به نام اریک پریست مقاله به چاپ رسانده است در نقد کتاب آخر استیفن هاوکینگ بنام "طرح عظیم". در این کتاب که ماه سپتامبر در اختیار عموم قرار میگیرد هاوکینگ به ارائه این نظریه می پردازد که شروع و وقوع هستی الزاما نیاز به خدا نداشته است و خالق با منظوری را برای انفجار نخستین یا مهبانگ لازم نمی بیند. وی میگوید صرف اینکه لحظه ایجاد هستی شروعی از پس نیستی است، حتما بودن یک شعور و خواست قبل از هستی را مطالبه نمی کند. خود ماده نیز می توانسته این ظرفیت را در خود داشته با شد.

اریک پریست هم فورا قلم وا مصیبتا بر داشته است که: ؟‎ "-- خود خدا شرایط برای وقوع انفجار بزرگ و شکل گیری کهکشانها براساس قوانین فیزیک را فراهم کرده است -- به عنوان یک دانشور و دانشمند ما همواره به دنبال یافتن پاسخ های قانع کننده به سئوالات بسیار پیچیده ای هستیم. گاه دانش ما در برابر این سئوالات و ناشناخته های عالم هستی چنان ناچیز است که آدمی احساس شرم می کند -- ممکن است آنطور که دانشوران معتقدند فیزیک با تکیه بر ریاضیات ملکه تمام علوم باشد ولی پاسخگوی تمام سئوالات علمی نیست. شیمی ، زیست شناسی ، رواشناسی و شاخه های علوم انسانی نیز روش های خاص خود را برای تفسیر و تحلیل جهان دارند که معمولا مکمل فیزیک و ریاضی هستند -- اریک پریست یادآوری می کند که علوم نمی تواند به بسیاری از سئوالات مهمی که در برابر انسان وجود دارد به شکل همه جانبه و دقیقی پاسخ دهد. به عنوان مثال علوم چگونه می تواند ذات زیبایی و عشق را توضیح دهد. شاید تاریخ ، فلسفه و الهیات رشته های مناسب تری برای پاسخ گویی به این نوع سئوالات هستند. " نقل از سایت رادیو فردا است.

پریست بسیار پریست بسیارخارج از میدان فیزیک کوانتوم و اندیشه های هاوکینگ، و با سبک مقایسه ای نا متجانس، ذهن طرفداران خود را رضایت می بخشد. هزاران سال فلسفه، منطق، پزشکی، دین، اسطرلاب و فال بینی، عرفان و دیگر علوم درباره ی جهان و دلایل هستی و پرسش های هستی کنج و کاو کرده و سخن راندند. نجوم و کپر و کپرنیک و گالیله و سرانجام نیوتن همه ی ذهن گرایی های گیر کرده بین زمین و ماه را به آنسوی جهان کلیسا و مسجد بردند. مدل هستی نیوتن جایی برای بهشت و جهنم باقی نمی گذاشت. هر چند نیوتن خدا را منظور ازلی هستی فرض نمود. انشتین با فرضیه نسبیت همه چیز را بسوی ماده و قوانین ماده کشاند. این فرضیه گفت چگونه نیروی جاذبه شکل جهان را تعیین میکند و متا فیزیک گرا ها می گفتند شکل جهان منظوری دارد و آن هم منظور خداست. فیزیک کوانتوم اما درباره جاذبه نمی گوید بلکه شکل جهان را در نتیجه بود فیزیکی ذرات، میدانهای ماده و امواج میداند. تئوری سیاهچالهای فضایی تئوری انشتین نیز برای مکانیک کوانتوم قابل قبول نمی نمود که فشردگی جرم سیاهچال ها بی پایان باشد. یعنی نقطه مرکزی سیاهچال ها جایی است که ابعاد را نمی شنا سد. فیزیک کوانتوم در کنار این پرسش با پرسش دیگری هم فرضیه انشتین را به چالش کشاند. آیا سیاهچال های فضایی که همه چیز را بدرون خود میکشند و حتی نور را نیز راه فراری از آنجا نیست، میتوانند آگاهی و اطلاعات نهفته در ماده را نیززندانی کنند؟ ‌‌‌هاوکینگ برای این پرسش عمری را صرف کرده است. سال 1973 هاکینگ فرضیه معروفش را داد که سیاهچالهای فضایی جرم را از دست میدهند اما دارای ارتعاشات گرمایی هستند. طبق این نظریه خورشید در درون سیاهچال فضایی گرمایی معادل 0،00000006

سانتیگراد خواهد داشت. در کنار این انرژی که نوعی تخلیه اشعه گاما است شاید بتوان گفت اطلاعات از نابودی مطلق رهایی می یابند.

حال چه جای این مجملات است که روانشناسی و شیمی و پزشکی و فلسفه نیز می توانند جواب سئوال های انسان باشند؟ این ها چه ربطی به هم دارند؟ بجث اینکه آگاهی در کجای هستی جای دارد و نابود نمی شود بهتر راجع به 'خدا' حرف میزند یا این دور مسلسل بی اساس و کاملا تجریدی که بعضی از انسانها به خدا نیاز دارند؟

کجای فرضیه هاوکینگ حتی سایشی با این موضوع دارد که خدا راه زندگی درست را به انسانها می آموزد و یا نمی آموزد؟ باید گفت متاسفانه پریست نخواسته تئوری هاکینگ را بفهمد.

دکارت گفت من فکر میکنم پس هستم. و سپس در ادامه اثبات و نفی شک بر وجود ماده، ادامه داد که متافیزیک و نیروی متعالی ماورای این ماده وجود دارد. توماس هابس در ادامه این بحث گفت تفکر نیز جزوی از همین ماده است. نیاز به متافیزیک را رد کرد و تاکید بر شناخت ماده را به میان کشید. این سخن سر دراز دارد.....

محسن ذاکری 5 سپتامبر 2010

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

اگر انقلاب نمی شد

برای ما ایرانیان که اکثرمان اهل مطالعه نیستیم اینگونه مجمل و شیرین گفتن ها، در جای خود، دور شدن از بسیاری چیزهاست و چندان موافق آن نیستم. اما این مجموعه را پسندیدم چرا که میدان تقابل های ارزش های واقعی و ارزش های ماهوی را خوب به تصویر می کشد. با تشکر از علی ت.

-- به نظر شما اگر انقلاب نشده بود، حالا ایران چگونه بود؟ اگر انقلاب نشده بود جام جهانی فوتبال در ایران برگزار می شد. تیمهای زنان در همه رقابتهای ورزشی ظاهر می شدند. با دوستتان در یک بار یا دیسکو قرار می گذاشتید با هم آنجا خوش می گذراندید. از تهران یک بلیط یکسره به نیویورک با هواپیما می گرفتید و دیگر نگران اسکن چشمی در فرودگاه نبودید. الان به جای 8 تا کانال مزخرف تلوویزیونی بیشتر از 100 تا کانال با طبقه بندی های درست و حسابی وجود داشت. الان نشریاتی مثل تایمز در ایران چاپ می شد. بچه ها از همان دوران دبستان با سکس و خطرات بیماری های مقاربتی و جنس مخالف آشنا می‌شدند. بچه ها از همان دوران دبستان کنار همکلاسی جنس مخالف می نشستند. الان با سرعت 1kbps فیلم دانلود نمی‌کردیم. کپی کردن غیر مجاز بود و جرایم سنگینی داشت. اگر کار خلافی می‌کردی پلیس اینترپل تو ایران هم خفتت می‌کرد. میدانی به اسم انقلاب وجود نداشت. مشروب آزاد بود و این خودش باعث افزایش توریست ها می شد. هرکس دوست داشت حجاب سر می گذاشت. رجا نیوز و فاکس نیوز وجود نداشت. حسرت خارج رفتن نداشتید و خارجی ها حسرت ایران آمدن داشتند. دختر ها هم می رفتند ورزشگاه و فوتبال تماشا می کردند. کتاب عربی از کتب درسی حذف می شد. از اینکه با دوست پسر یا دوست دخترت در پارک نشسته ای دلهره نداشتید. ابی و داریوش در تهران کنسرت می گذاشتند. خارجیها برای ادامه تحصیل به ایران بورسیه می شدند. به نمایندگیهای مختلف از طریق اینترنتی سفارش می دادید و بسته را در درب منزل تحویل می گرفتید. از طریق اینترنت با کارت اعتباریتان از هرکجا که می خواستید خرید می کردید. هیچ وقت دوست نداشتید ایران را ترک کنید. جمعیت ایران بجای ۷۵ میلیون نفر حداکثر ۵۰ میلیون می بود و درآمد سرانه هر ایرانی بجای ۵۰۰۰ دلار در سال ۲۵۰۰۰ دلار در سال بود. نیروگاه بوشهر امسال سی امین سال شروع بکارش رو جشن میگرفت و در کنار اون ۱۰ تا نیروگاه هسته ای دیگه داشتیم. در کویرلوت به کمک نیروگاههای خورشیدی برق قابل توجهی استحصال می شد و ایران پیشتاز استفاده از انرژیهای پاک در دنیا می بود. شهروندان ایرانی میتونستن بدون ویزا به ۱۵۰ کشور دنیا سفر کنند. ایران ایر برای چهلمین سال متوالی هیچ سانحه هوایی رو تجربه نکرده بود و از این حیث در دنیا رکورددار بود و فرودگاه بین المللی کورش کبیر در جنوب تهران که از ۱۳۶۰ جایگزین فرودگاه مهراباد شده بود بزرگترین حجم مسافر در تمام اسیا و خاورمیانه رو داشت که از این حیث ۲ برابر فرودگاه دوبی مسافر داشت. المپیک ۱۹۸۸ بجای سئول در تهران برگزار شده بود و تیم ملی فوتبال ایران تنها تیم اسیایی بود که از ۱۹۷۸ در تمام دوره های جام جهانی شرکت داشته و در سال ۲۰۰۲ که بازیها در ایران برگزار شد به مقام سوم رسیده بود. سید علی خامنه ای امام جمعه تهران به لحاظ اینکه یک آخوند روشنفکر بود محبوبیت بسیاری در بین مردم داشت. امّا . . . . . . اگر انقلاب 57 اتفاق نمی‌افتاد، بچه های ما با ذوق و شوق پای صحبت‌های آخوندای بیسواد می‌نشستند و هنوز هم شور و عشق انقلابی و شهادت و جهاد داشتند . اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد ماها در آرزوی داشتن کشور اسلامی پر پر می زدیم. اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد کسی نکبت قوانین عقب افتاده‌ی جمهوری اسلامی رو درک نمی‌کرد. اگر انقلاب 57 اتفاق نمی افتاد خوشی می‌زد زیر دلمون و با حسرت می‌خواستیم دوران صدر اسلام رو شبیه سازی کنیم. پس . . . . . . همون بهتر که انقلاب 57 اتفاق افتاد. ما سوختیم ولی از خاکستر ما ایرانی آزاد و باشکوه بر پا خواهد شد.

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

میزان ها راحت صافکاری میشوند. دل نگران روس ها !





سایت پیک نت سر مقاله ی راه توده را تحت عنوان " ضرورت فرا رویاندن جنبش ضد کودتا به جنبش ملی علیه سیاست جنگی" منتشر ساخته است. آنچه در ادامه ملاحظه میشود تاویل و نگاهی است به این مقاله. بخش هایی از سر مقاله را قبل از پرداختن به آن با حروف ایتالیک مشخص کرده ام.



سر مقاله راه توده اینگونه آغاز میشود:
توصیه های حیرت آوری به ما می کنند. از جمله این که اسم آیت الله خمینی را بدون پیشوند و پسوندهائی که خود توصیه کنندگان به کار می برند نبریم! از گرباچف و نظراتش استفاده کنیم! درباره خطر حمله به ایران چیز ننویسیم زیرا به نفع کودتاچی ها برای سرکوب بیشتر است و...
آنها که این نوع توصیه ها را به ما می کنند، دو گروه اند با دو ادبیات. یک ادبیات آلوده به خشم و مخالفت با اصل انقلاب در سال 57، که ویژه وابستگان به نظام دیکتاتوری شاه است، و ادبیات دیگری که رگه هائی از تفکرات توده ای و یا چپ دارد، اما دور افتاده از جامعه و حتی سازمان و حزبی که در آن فعال بوده اند.

سخت است بتوان گفت منظور نویسنده از "ادبیات" چیست؟ اما من با این اصل وارد بحث میشوم که چنین استنادی دور از هر گونه منطق و بینش سیاسی است. اگر کسی میگوید نام آیت الله را بدون این پیشوند ببرید حتما نباید وابسته به نظام شاه بوده باشد ویا چپ دور افتاده از جامعه ی ایران. جهش و گسل بی نظیر تاریخی در کشور ما نسبت و در دیدگاه به مذهب روی داده است. از جمله اینکه القابی که سالها برای قشر روحانی ایرانی آبرو یدک می کشید مثل آیت الله، همراه دیگر نگرش ها از دین دچار مشکلی بزرگ برای حفظ اعتبار خود شده است. در ادبیات دموکراتیک و بیطرف، بجز در جاییکه نیاز به تاکید بر پایگان حرفه ای و یا اجتماعی فرد نباشد، ما نیازی به تکرار القاب و کنیه و عنوان ها نداریم. برای مثال شما نیازی ندارید بنویسید پریزیدنت بیل کلینتون مگر آنکه ذکر سمت او جهت تکیه بر این نکته است که بیل کلینتون در چه مقامی و سمتی با مسئله در ارتباط بوده است. ‌همینطور ذکر نام یدالله سحابی، میر حسین موسوی، احمد مدنی، محمد رضا شجریان، رضا پهلوی باید بدون پیشوند باشد تا رعایت تساوی حقوق انسانی را با دیگر افراد جامعه کرده باشیم. اما بغیر از زمانیکه زمینه مطلب الزام میدارد که به مخاطب بگوییم احمد مدنی که دریادار بود، دیگر ذکر این سمت جز تاکیدی مضاعف و مجازی بر اهمیت مقام فرد چیز دیگری را به همراه ندارد.

بحث انقلاب 57 و خشم و نفرت از آن بحث وسیعی است که فقط ویژه طرفداران و نزدیکان تاج و تخت محمد رضا پهلوی نیست. شاید نویسنده سر مقاله برای شنیدن صدای آزمون ها و پیام های تاریخی عمرش کفاف ندهد و امثال من نیز آرزودار بمیریم که کف ها بر آمده از آب، ماهیان سر بلند کنند و بگویند آن انقلاب، با این همه خونریزی و نفرت و بیرحمی و آزادی ستیزی، چاره ی مشکلات ایران نبود و هر کس که تخم آنرا کاشت و پروراند، جدا از اینکه سرش کلاه رفت – که نباید میرفت، و یا اینکه به خواستش رسید، در مسیر اشتباه گران و ویرانگر راه سپرده است. اما این خوش خیالی و سفسطه است که مخالفان انقلاب سال 57 از طرفداران و سر سپردگان رژیم محمد رضا پهلوی بوده اند و هستند. اگر این مشکل شما با کسانی است که برای شما پست میفرستند، باید بگویم طیف تاریخ گذشته ای را علاقه مند سایت و راه توده ساخته اید!

آیا امروز ایرانیی با سن کمتر از سی سال که مخالف انقلاب و دستاورد های آن است، هرگز حق ندارد خواهان بازگشت سیستم پادشاهی به کشورش باشد؟ آیا نویسنده سر مقاله میتواند موجودیت چنین فردی را تحمل کند تا رسد به ادبیاتش؟

ادامه سر مقاله:

ما گاه در پاسخ به پیام و ای میل این افراد، اشاره به دلائل و نظرات خود کرده ایم، اما واقعیت اینست که جدا افتادگی آنها از جامعه ایران چنان عمیق است که با این پیام ها و پاسخ های ما، این عقب ماندگی نمی تواند جبران شود. برای آنکه جانب انصاف را رعایت کرده باشیم، می نویسیم که در میان این دو طیف، هستند کسانی که در داخل کشور زندگی می کنند و پاسخ های ما را، حداقل پس از مدتی که خود به آن اندیشیده و با رویدادهای اطراف خود تطبیق داده اند، پذیرفته اند. مانند تبلیغ هدایت شده "نقش روسیه در کودتای 22 خرداد" که بتدریج منطق جای هیجان را گرفت و بسیاری پذیرفتند که این تبلیغ می تواند کار خود کودتاچی ها و سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی بین‌المللی برای گمراه کردن مردم بوده باشد. همچنان که پذیرفتند تفاوت میان اتحاد شوروی و دولت روسیه کنونی را، که ما خود نیز از منتقدان بسیار جدی دومی و مدافع اولی هستیم.

نویسنده عزیز، این، چه ادبیاتی است؟ شما هم که باز دست میگذارید روی این نکته که مردم "نفهمیدند"، که تبلیغات بود علیه روس ها وگرنه روس ها نقشی در کودتا نداشتند. آیا تناقض اندیشه خود را نمی بینید؟ مگر مردم ایران در طول سالها ی گذشته کم شاهد همکاری های منافع طلبانه روس ها با رژیم جمهوری اسلامی بوده اند؟ مگر حمایت های روس از این رژیم به نفع مردم ایران بوده است؟ یعنی نیروهای سبز، که آبروی رفته را به ایران باز گرداندند، اینقدر توان تشخیص و یا حتی حق آن را ندارند که پس از سی سال شعار علیه امریکا و اسراییل، وقتی لازم می بینند شعار علیه روس ها بدهند؟ چرا؟ روس ها برای ما لازمه ی چه هستند؟

ڕژیم که میگوید همه چیز از تبلیغات خارجی ها و مزدوران آنان است. شما هم که میگویید نگرش مردم ایران به روس ها ( که دراصل یافتن فرصت مناسبی برای خالی کردن فریاد ها یشان سر روس ها بود) بی اساس است و بر پایه تبلیغات طرفداران احمدی نژاد و کودتا چی ها بوده است.
اگر شما طرفدار اتحاد شوروی هستید و در ادامه این مقاله با صراحت ابراز میدارید که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یک فاجعه بوده است و منتقد روس های فعلی، حالا این وسط چرا سنگ بی گناهی یا با گناهی روس ها را بر داشته اید و سبک و سنگین میکنید؟

ادامه مقاله:

آنچه درباره آیت الله خمینی می توانیم بگوئیم و در واقع تکرار کنیم و خوشبختانه خمینی ستیزی کودتاچی ها نیز ما را دراین زمینه یاری کرده، اینست که، ما اطلاعات دقیقی از آنچه در سالهای 58 تا 67 در بیت آیت الله خمینی گذشت نداریم و نمی دانیم چه افرادی و چه دست هائی در آنجا فعال بودند و نقش آنها در تصمیمات ایشان و یا تصمیماتی که بنام ایشان اعلام شد چه بوده است. نقش پسر وی، احمد خمینی در این میان چه بود و دهها و دهها مسئله دیگر که از آن با خبر نیستیم. مانند ماجرا فتوای قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67. ما می توانیم وقایع را تحلیل کنیم و برای مثال بگوئیم که آن قتل عام در خدمت کدام جریان حکومتی و به سود چه کسانی بود، اما نمی توانیم درباره نقش افراد با این قاطعیت قضاوت کنیم.

آیا من ادبیات نویسنده سر مقاله را درست میفهمم؟ شما که طرفدار اتحاد جماهیر شوروی هستید، تنها میزان شما برای قضاوت درباره ی روح الله خمینی صحت یا عدم صحت آنچه که به این فرد نسبت میدهند و آنهم بویژه درباره وقایع سال های 58 تا 67 هجری خورشیدی است؟ شما وقایع را تحلیل کرده اید و از این منظر که آن قتل عام در خدمت کدام جریان حکومتی بوده است؟ پس سهم ما و وظیفه سنگین ما در ازای گذار از این سی سال خونین، ویرانگر، و آکنده به فساد اقتصادی از کجا باید سر در آورد؟ شما علملکرد و اشتباهات سیاسی روح الله خمینی را با شک به صحت ادعاهای کسانی چون حسینعلی منتظری نیز، مورد قضاوت قرار می دهید؟ و اینگونه می خواهید مخاطبین خود را قانع سازید که همه چیز را می توان فدای سلیقه و نظر توده مذهبی ایران کرد؟
از سر مقاله شما اینگونه می فهمیم که وظیفه بنیادین شما بس دارای تناقض های بزرگی است. کار و وظیفه شما چیست؟ آگاه کردن مردم از راه احترام به آرائ اشتباه آنها و زیر پا گذاشتن حقایق گفتنی؟ یا اینکه نادیده گرفتن شعور سیاسی کم نظیر جنبش سبز، چراکه علیه روس ها شعار دادند؟

ادامه مقاله:

خوشبختانه در یکسال اخیر، اطلاعاتی از دهان مقامات گذشته و حال انتشار یافته که می تواند در ادامه خود، به بازگشائی گره های کور گذشته کمک کند. برای نمونه، مصاحبه دادستان جدید تهران که برای تخریب میرحسین موسوی قتل عام را تائید کرد و سعی کرد این توپ را بطرف میرحسین موسوی پرت کند! این درحالی است که هنوز افراد صاحب اطلاعی در این باره – مانند آیت الله موسوی اردبیلی رئیس وقت قوه قضائیه و یا علی خامنه ای رئیس جمهور وقت و یا هاشمی رفسنجانی رئیس وقت مجلس- دهان نگشوده اند.

آیا میتوان نتیجه ای را دنبال کرد که چرا فقط برای موسوی اردبیلی پیشوند آیت الله را آورده اید؟

ثانیا، میر حسین موسوی زنده است. زبان و قلم موثری را هم دارد. یکسال و اندی است تحت عنوان هایی چون همراه جنبش سبز بیانیه در حمایت از خواست های اولیه این جنبش صادر میکند. در مجموع نمره ی خوبی نیز از این انتخاب و کنش سیاسی پس از کودتا گرفته است و لایق آن هم هست. اما وی زنده است و نیاز به وکیل برای بازنویسی تاریخ زندگی سیاسی اش ندارد. بگذارید و بگذاریم در زمان مکفی وی خود به این مسئله ها بپردازد. وی طفره نخواهد رفت و جرات برخورد با مسئله را دارد. سایت پیک نت با کلام و گفتمانی بعضا کاملا مر جعیتی می خواهد این دکلمه را به همه بقبولاند که موسوی بهترین است. بیاد دارید که چه سرمایه گذاری روی محمد خاتمی، رییس جمهور، کردید؟ امروزه سکوت را بر می گزیند و حتی از هاشمی رفسنجانی آرام تر شده است.

ادامه مقاله:

نکته بسیار مهم دیگری که ما آن را رعایت می کنیم، احترامی است که توده مردم مذهبی ایران نسبت به آیت الله خمینی دارند و ضمنا ذکر عنوان وی "آیت الله" درعین حال که مراعات احترامی است که مردم برای وی دارند، عنوان مذهبی وی است. وقتی از این جنبه مذهبی فاصله بگیریم و وارد نقش آفرینی سیاسی وی شویم، آنوقت ما هم، نکات برجسته ای را در وی می شناسیم که همراه است با نقاط ضعف سیاسی. بنابراین، باید دو بحث را از هم جدا کرد. نقش وموقعیت مذهبی، نقش و موقعیت سیاسی. درباره اولی ما صاحب نظر نیستیم و درباره دومی هنوز نیازمند اطلاعات دقیق تری برای قضاوت نهائی هستیم.

با شگفتی از این نگاه جزمی و تفسیری شما به وقایع سیاسی که حد اقل از دیدگاه حقوق بشری شرمنده و رو سیاه شده اند، باید بگویم ادبیات این نوشتار نشان از همه چیز دارد بجز کارشناسی. شما در مورد امور مذهبی صاحب نظر نیستید! در مورد دینامیسم اجتماعی آن چطور؟ در باره ی آسیب های اجتماعی ترکیب مذهب و قدرت سیاسی چطور؟ آیا شما اگر بخواهید درباره مثلا فساد مالی فیفا بنویسید باید صاحب نظر فوتبال باشید؟

ادامه مقاله:

اما، توصیه سوم که بسیارهم مهم است. یعنی حمله به ایران.
ما برخلاف آن گروه که دوستانه به ما توصیه می کنند کمتر درباره حمله نظامی به ایران بنویسیم، اعتقاد داریم که اتفاقا درباره این خطر باید اکنون نوشت، فردای وقوع این حادثه دیر است. مانند دوران پیش از حمله ارتش صدام حسین به ایران، که رهبری وقت حزب توده ایران بی وقفه نسبت به این خطر هشدار می داد و یا هشدارهای مکررش درباره پرهیز از افتادن به دام جنگ فرسایشی و ورود به خاک عراق!

آنها که توصیه بی اساسی را به شما می کنند، احتمالا در دوران سیاه و سفید جنگ سرد بسر میبرند و از فن آوری اطلاعات و رسانه های گسترده امروزی رنگ و اثری نمی بینند. اما در تمام سر مقاله شما با این واژه ادبیات شما، "خطر"، کاملا موافق هستم. آری خطر را باید به موقع گفت و بطور کلی خطر حمله نظامی در یک جنگ نا برابر برای همه باید قابل لمس باشد. ای کاش همه ی ما در زمینه ی امور سیاسی – اجتماعی بتوانیم خطرهای گوشزد شده دیگران را نیز بدون تعصب و با اصولی متناسب با جهان واقعیات بشنویم و از آنها یاد گرفتن پویا را بیاموزیم.

محسن ذاکری 19 تیر ماه 1389

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

سی سال گذشت، آینده امروز است.

سی سال گذشت، آینده امروز است.

با عزیزی در ایران صحبت میکردم. جمله ای گفت که این نوشته را لازم دیدم. گفت : تحریم ها برای حفظ امنیت اسراییل است. نگران حمله نظامی به ایران هستیم. اگر به خاطر منافع اسراییل به ایران حمله کنند .......


در جهان امروز و بویژه در دو دهه اخیر برای بسیاری از مردم دنیا امکان آشنایی با و ارزیابی رفتار و افکار سیاسی سیاستمداران و فعالین سیاسی بیشتر از پیش فراهم شده است. مردم میتوانند با اعتماد بیشتری به رسانه های ‌همگانی و فن آوری اطلاعات، سیاستمداران را زیر نظر داشته باشند. ‌‌برای مردم جهان این امکان که بطور مستقیم تاثیر گذار در مسایل سیاسی باشند زمینه اصلی ساختارهای شراکت مردم در امور سیاسی بوده است و هست. امکان این شراکت را تماس مردم با مسائل سیاسی و آگاهی آنان از این مسائل لازمه میباشد. تفاوت بنیادینی که در سالهای دوران جنگ سرد با دوران فن آوری اطلاعات روی داده است امکان دست یابی مردم به آگاهی است. در دوران جنگ سرد فعالان سیاسی و گروههای سیاسی به دنبال جذب نیرو و حمایت مردم بودند. در شرایط پلیسی حاکم بر کشورها، اعم از باز و بسته بودن جو سیاسی، این گروهها با شبکه های زیر زمینی و بولتن ها افراد را به سوی نگرش سیاسی و راهکارهای خود جلب میکردند. در عصر دیجیتال و گسترش دموکراسی به سوی لیبرالیسم ( قوی شدن فرد و منضبط شدن دولت ) آگاهی بطور باز و گسترده ای در اختیار مردم است. از این رو مردم در گرفتن و انتخاب جهت های سیاسی با دید بازتر و افق گسترده تری به این مهم مشغول هستند.


یاد گیری

چرا هیتلر نتوانست ازاشتباه ناپلئون در جنگ با روسیه بیاموزد؟ چرا القاعده نتوانست از پیامد های حمله ژاپنی ها به بندر پرل امریکایی ها چیزی بیاموزد؟ چرا القاعده نه تنها نیاموخت که مبارزات مسلحانه تروریستی دولت ها را به زانو نمی نشاند که تازه دوران کشتن انسانهای بیگناه را ورق زد و این جنایت را جهاد نامید؟ چرا ایرانیان برای جایگزین دگرگونی حکومت محمد رضا شاه پهلوی بجز انقلاب خونین فرانسه و پر حرام زاده ی روسیه ، نتوانستند چیزی دیگری را بیابند؟ چرا بخشی از ملت ایران و شخص آقای خمینی و جنگ طلبان نتوانستند از شرایط جهانی و تاریخ بیاموزند که نمی تواند نماینده جهان اسلام باشد و با تمام دنیا بجنگد و پیروز شود و انقلاب صادر کند و پیک آزادی که آنرا نفهمیده باشد؟ چرا امروز آقای تاج زاده پوزش میخواهد و آقای کروبی میگوید بسیج جنگجو شده است شعبان بی مخ؟ چرا باز سازمان مجاهدین خلق داد و فریاد رهبری غیر قابل انتقاد و حکومت " توحیدی" در هوا می پیچاند؟ چرا باز محسن کدیور سنگ نهج البلاغه و غزه و لبنان بر سینه هاون می ساید؟ از اینگونه چراها و نباید ها به وفور میتوان یافت. اما این بحث را به مجرای دیگری می کشیم که بهای اشتبا هات سیاسی بسیار سنگین تر از دیگر اشتباهاتی است که بشر درباره ی خود و دیگران میتواند مرتکب شود و متاسفانه فقط زمان و امتحان پس دادن میتواند مصیبت های زاییده این خطا ها را به میدان محک بکشاند.


سایه های ماندگار

ریشه ها، دوران ونتایج انقلاب اسلامی ایران بسان سایه سیاهی در تاریخ کشور ما باقی خواهد ماند. ‌هیچگاه جنایات، تبعیض نژادی و دینی، شکنجه های الله پسند این انقلاب و هوادارانش ازیاد ایرانیان و شرم آن از چهره ملت ما پاک نخواهد شد. تا ایرانی و كشوری به این نام هست ننگ و تلخی این دوران در اوراق تاریخ، شعرها و داستانهای ما جای خواهند شد. ‌همانگونه ویران کردن بنیان فرهنگی و اقتصادی و تربیتی کشور ما از سال 1358 تا زمانیکه ایران از دست این رژیم دهشتناک و مرگبار رهایی نیابد، ادامه خواهد داشت و اثرات منفی این دوران سالها روح پیر و جوان ما را خواهد آزرد. و پس از آن خواهند نوشت وپوزش خواهند خواست، و خواهند نوشت و دفاع و توجیه خواهند کرد. ولی این انقلاب و سیاهی ها و سپیدی ها ی آن هرگز از تاریخ ما پاک نخواهد شد. همانگونه که تاریخ آلمان از جنایات و نژاد پرستی هیتلر رهایی ندارد و تا هست آلمانی ها با خاطرات دوران نازیست عجین شده اند. ‌همانگونه که تاریخ روسیه با بد کاریهای استالین گره خورده است و روس ها با یاد دوران استالین و مرگ های میلیونی در سرمای سیبری همدوشند. تاکید باید کرد حساب این جنایات و اشتبا هات سیاسی تنها به نام اشخاص و سازمانها رقم نمی خورد بلکه بیشتر با نام ملت ها تکرار خواهد شد.


اسراییل یا امریکا

اسراییل همیشه برای جمهوری اسلامی و به بدعت آقای خمینی سوراخ دعای انقلابیون ایران شد که هیهات من ضله، ای امت های مسلمان! جنگ با عراق و نقشه های جمهوری برای دست یابی به هژمونی در جهان اسلام ناکام ماندند. وصیت آقای خمینی از یاد نرفت. تبلیغ ضد اسراییل از داخل و در خارج جان گرفت. هر وقت شرایط داخلی سنگین و آبستن حوادث شد، اسراییل رفت سر آنتن ها. البته اسراییلی ها هم به نوعی از کم هوشی سیاسی و رسوب تدبیر رنج برده و می برند. یهودی ها تا بوده این چنینند. سیاست را در ثروت و قدرت می بینند. از تدبیر فاصله دارند و بهایش را هم می پردازند.

آقای خاتمی در دنیای دیگری را به روی مردم ایران و نگاههای دنیا گشود. با وعده ها و امکانات بی نظیری به میدان آمد. آقای کلینتون نیز با لبخند های به همان شیرینی لبخند های خاتمی به استقبال او بر خاست. او، اما صادق تر از خاتمی بود. امکانات واقعی تری هم داشت. چیزی برای باختن هم نداشت. صلح و جبران گذشته ها برای ابر قدرت جهانی کاری شدنی مینمود. اما، خاتمی خودش هم خودش را باور نداشت. ایرانی ها نیز خودشان را باور نداشتند. ایستادگی در برابر امریکا ادامه افتخارات رژیم جمهوری اسلامی شد و نقطه ی عطف شکست دیپلماسی خارجی خاتمی. اقای احمدی نژاد آمد. او امریکا را یک ضرب کنار گذاشت و رفت سراغ اسراییل. تصمیم داشت و دارد این کشور را از جهان پاک کند. احمدی نژاد یک سر رفت سر نقدینه های ابروی انقلاب اسلامی. با اسراییل شروع کرد و تا این لحظه با ریش و عبای علما در گیر شده است. ( من بطور پاتولوژیکی همیشه طرفدار احمدی نژاد هستم)

اکنون که جهان پس از جا یافتن سیاسی های مردان محکمی چون جورج. و. بوش، دیک چینی و رونالد رامسفلد، با نظم جهانی نوین حرکت میکند، آقای اوباما با تدبیر کم نظیر خودش هم سویی جهانیان را علیه رژیم جمهوری اسلامی و با تکیه بر درایت، شجاعت و از خود گذشتگی اسطوره ای جنبش سبز سامان داده است. رژیم جمهوری اسلامی پس از سی سال ایستادن پشت شعارهای ظاهرفریب مرگ بر امریکا و مرگ بر اسراییل، کمرش خم گشته است. چرا که در اصل پشت به ملت انسان خود کرده است و چند میلیون امت [1] را بهتران دیده است. روزهای سخت رژیم ترسناک از 1388 با تولد زیبا رویان فرشته نهاد سبز آغاز شدند. بازی بی تدبیرانه و پرریای انرژی اتمی، دخالت های گستاخانه در عراق، افقانستان و فلسطین و سرکوب مخالفین داخل و خارج به سر آمده است.

اکنون زمان دیگری در راه است . زمانی که از جنس دوران جنگ سرد نیست. زمانیکه کاستروها و دگم های کمونیست در محک تجربه امتحان پس داده اند. زمانی که امریکا دیگر از تبار آن امپریالیست یکدنده نیست. وای بر ما ایرانیان اگر باز نتوانیم سره از از ناسره تشخیص دهیم. اگر باز ندانیم دوست کیست و دشمن کیست. اگر باز نخواهیم با دیده باز به "جهان" بنگریم. اگر باز نخواهیم کینه های دیرینه بی اساس را کناری نهاده و توان شکافتن دمل چرکین این انقلاب نبایسته و نا شایسته را نداشته باشیم. وای بر ما اگر پیراهن عثمان و قران بر سر دست کنیم که این تحریم ها برای حفظ منافع اسراییل است و اگر جنگی شود هم برای امنیت اسراییل است. سزاوار از این بدتر هستیم اگر بپذیریم اگر رژیم جنگ بیافروزد حق او و امت است چرا که اسراییل دشمن است. وای بر ما ایرانیان اگر یکبار دیگر ببینیم در این بحبوحه ی وا نفسای حقوق انسانی و اخلاقی ملت ایران دگر بار قلم معتادان نوشتن به بیهوده نویسی دور از مکان و زمان بر خیزد که آهای از یاد نبرید که اسراییل ظالم است. این بار ملت ایران باید نشان دهد میتواند در دوران جدید در کنار جهان متمدن و هوشمند، پسندیده بیاندیشد و در راستای منافع خود ملت خود درک کند.



[1] درحال حاضر، درجمهوری اسلامی ایران، امت مساوی است با چند میلیون حیوان منهای شصت و اندی میلیون انسان