۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

نقد فیلم: عجیب تر از داستان - stranger than fiction

نقد فیلم : عجیب تر از داستان
گامهای سبک تراژدی

Starnger than Fiction

کمدی وزین و پر مغز نمی تواند صرفا کمدی باشد. كمدی خوب نه تنها تحلیل میکند، حتی انتقاد هم می نماید، تا جایی که بیننده را دچار آشنا زدایی می گرداند. كمدی خوب بدنبال بیننده هوشمند است و هوش او را به چالش میکشد. این فیلم یکی از نمونه های کامل کمدی های است که در آن آرام آرام، خند ه های بیننده با جان و جوهر کمدی نا همگون مینماید.

شکسپیر را میتوان استاد تراژدی نامید. او را خالقی بزرگ در بازگو کردن تراژدی های انسانی میدانند. او ما را با ترس و غم نا آشنا می سازد چرا که قهرمانان تراژدی های او سمبل نفی ضعف های انسانی و حتی شرارت انسانی نیستند. تراژدی های او تا آنجایی با شجاعت پیش میروند که حتی شقاوت را نیز قربانی طوفان تراژدی می بینیم – در تراژدی همه قربانی هستند. مخاطب تراژدی همپای شخصیت داستان حرکت میکند و رنجهای او را احساس میکند. درک شکسپیر، که پارادکس های احساسی را در بر دارد، لازم می دارد که با ظرافت و هوش پیام او را دنبال کنیم تا همپرواز صبای خلاقیت او باشیم. در پایان تراژدی های او با پرسشی تیز بال سر و کار داریم، که چون سکوت ژرف، ما را به احترام به بودن انسانی می کشاند. مرگ نیز در زیبایی شناسی شکسپیر ایستادن یک زندگی نیست بلکه زمزمه ای پویا است که مخاطب را به کنش کاستی ها و قدرت های انسان میرساند. مخاطب، که خوب از اول داستان میداند شخصیت های داستان توان جلوگیری از خواست و طریقه تراژدی را ندارن،د آنانرا تا دم مرگ، و نجوای پس از آن همسفر است.

جای پای تراژدی در شکن در شکن هنر غربی و بویژه اروپا دیده میشود. نمود و بازتاب جدی و خطیر هنر اروپایی آن را بیش از هر چیز دیگری از همجنس شرقی اش جدا میسازد. زمینه های تیره و انبوه نقاشی ها که ابژه را تنها می نمایانند، پس نوازی های موسیقی که تاویل را می طلبند و عظمت ترسناکی که در اشکال و هیبت بناهای تاریخی دیده میشوند همه حکایت از آن دارند که هنرمند غربی سر ساده گویی ندارد و مخاطب را گام های سبک و بی دغدغه در برابر اثر نمی شاید. اما هنر شرقی از راه دیگری گذار را می پسندد. رنگهای شاد و روشن، ریز شکلهای شکننده ظریف و گهگاه دور از چشم، دست در دست، زمینه های رنگارنگ نسیم های سرور و حزن را دستخوش بودن مخاطب میسازند.

جایگاه فیلمهای پر تحرک و مهیج در غرب اما بیش از فیلمهای درام و تراژدی هستند و نشان از آن دارند که تاب بیننده امروز رو به کاهش است و چندان طرفدار ارتباط فهمی و هوشی با فیلم نیست بلکه آنرا بیشتر سرگم کننده می خواهد. از این رو، هنر فیلم دارای دو سویه سرگم کننده و تاویل گزین شده است. این ملاحظه را بجا بدانیم که اینجا روی سخن ما با جنبه هنری فیلم نیست بلکه کد های چیده شده در پیام فیلم را مورد نظر داریم.

عجیب تر از داستان، سیمایی شفاف از جهشی در جایگاه تراژدی است. در فیلم، نویسنده ای که استاد خلق تراژدی است دچار پریشانی است و نمی تواند داستان خود را پایانی تراژیک ببخشد. همزمان دورترها، و بی آنکه نویسنده بداند جبههء عجیبی در برابر او در حال شکل گیری است. قهرمان داستان دارای هستی سوبژتیک و ذات باورانه میشود و نمی خواهد یک ابژه درون رمان باشد. او نمی خواهد تن به سرانجام تراژیک داستان بدهد. اما او در برابر خود واقعیتی سترگ را باید بپذیرد و آن اینست که پایان تراژیک رمان همیشه وابسته به چیزهای دیگری است جز خواست قهرمان رمان.

نویسنده و پروفسور ادبیات شناس به این نتیجه رسیده اند که سرانجام تراژیک داستان بهترین چاره است. پروفسورکه با قهرمان داستان در تماس و از رنج های او آگاه است، در حکم نگهبان پایان تراژیک رمان است. او می گوید اگر نویسنده تن به خواست قهرمان بدهد، ارزش ادبی رمان فرو خواهد ریخت. اما قهرمان خواهان زندگی است و احساسات نویسنده با او همسو شده و قهرمان زنده میماند. گویی در کنش های ذهنی نویسنده یا همان خالق، دگردیسی زیبایی شناسیک روی میدهد: زندگی از همه چیز زیباتر است و نویسنده می پذیرد که مخلوق خود موجودی خارج از رمان است، که زندگی را دوست میدارد. قهرمان رمان پس از یک حادثه تراژیک به زندگی ادامه میدهد.

محسن ذاکری 24 شهریور 1388

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

چشم هارون الرشید روشن آقای خامنه ای!

چشم هارون الرشید روشن آقای خامنه ای!

اول فکر کردم خوب نخوانده ام. بعد فکر کردم خوب نمی فهمم. آخرالامر انگشت به دهان رفتم به بستر و تا پاسی از شب به مسئله فکر کردم. گفتم بنویسم یا ننویسم. فکر کردم می نویسم اما عجله ای نیست. این پندارهای موهوم که به قامت یک نظریه علمی دوخته شده اند، ثبت تاریخی خواهند شد. از زبان دومین ولی فقیه انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران، که ادعای ارائه راهکردها و رهنمون های مبشرانه و نجات دهنده را برای نه تنها ایرانیان که برای همه مسلمین و سر انجام جهانیان دارد، چنین رهنمودی بس عجیب و نا سزا است.

یادم می آید آقای خمینی در همان منظر همیشگی اش نشسته بود اما قدری افتاده تر سخن میگفت، که دانشگاهها را بستید و انداختید گردن من. انقلاب فرهنگی سه سال دانشگاههای ایران را بست. سه سال دانشگاههای یک كشور را تعطیل کردند که دانشگاهها را اسلامی کنند یا کمینه از دانشجویان انحرافی و غربی زده و مارکسیست گرا پاکسازی نمایند. ‌هدف دیگر هم این بود که، دانشگاهها را که داشتند به لانه مبارزات بر ضد جمهوری اسلامی تبدیل می شدند خاموش سازند تا انقلاب فرهنگیها چاره ای برای رهایی از دست مغزهای <<دگر اندیش>> آن روزگار بیابند.

دانشگاهها را باز کردند. اما با قدری تغییر. اول آنکه هر که در سالهای پس از انقلاب نشان داده بود لیاقت بودن در دانشگاه را دارد، جایگاه ویژه ای داشت و باید به دانشگاه وارد میشد. واژه گزینش را که بخاطر داریم؟ البته این کفایت کسب شده را در رابطه با علم و مقاله های علمی و سطح معلومات نمی سنجیدند. بلکه معیارهایی چون حضور در جبهه های جنگ، همکاری با کمیته های انقلاب، اثبات ثابت قدم بودن در مبارزه با مجاهدین و مارکسیست ها و سر انجام آگاهی به معارف اسلامی را شرط های مقدم قرار دادند. پس ازاولین کنکور زاییده انقلاب فرهنگی هم، آنهاییکه از افتخارات بالا برخوردار نبودند اگر میشنیدند از کسبه و اهل محل درباره آنها سئوال شده است شاد می گشتند که بارم نمره شان در کنکور به حد نصابی رسیده است که شانس ورود دارند – اگر از گزینش عبور کنند. یادتان هست که کنکوری ها همه ریش می گذاشتند و زندگی دوازده امام شیعه را حفظ میکردند؟

اینگونه دانشگاههای جمهوری اسلامی بر پا شد. اینجا ی کلام را داشته باشید تا باز گردیم. سری بزنیم به بغداد زمان هارون الرشید.

در تحلیل های علمی و بیطرف تاریخی، همیشه برای بیان برتری ها و کم و کاست های یک تمدن یا دوره تاریخی باید جرات و انصاف کافی را برای مقایسه داشت تا بدون غرض ورزی و احساسات جان پیام های تاریخی را فهمید. در دورانی که اروپا تحت ستم و خرافات کلیسا بسر میبرد. دورانی که دانشمندان را جرات ابراز یافته ها یشان نبود و دگر اندیش ها و طالبان علم را تحت نام جادوگر و کافر و شیطان پرست در زندانهای تفتیش عقاید و با حکم کلیسا به وحشیانه ترین شکل شکنجه میکردند و می سوزاندند، در همان دوران از افتخارات مسلمانان این است که در بغداد، طلاب و دانش پژوهان مسلمان متون ارسطو و افلاطون را ترجمه میکردند و در مباحث خود از اندیشه های بزرگان فلسفه بهره میبردند. 1 به ازای چندین قرن تاریخ سیاه کلیسا در ضدیت با علم، از افتخارات ثبت شده تاریخ اسلامی این است که مسلمانان خواهان علم، و آزاد برای بحث و تفحصص در فلسفه و علوم زمان خود بودند. سهم ایرانیان را نیز که حتما در این افتخارات میدانیم! کمینه اینکه نام دانشمندان و اندیشمندان مسلمان تاریخ کشورمان را میتوانیم بر بشمریم.

حال، با این سابقه تاریخی علم دوستی مسلمانان، و با آن تجربه سه سال کار برای انقلاب فرهنگی و گزینش های پس از آن، و با این همه فشاری که برای کنترل دانشگاهها ی ایران بکار گرفته شده است، مقام رهبری ندای نجات از دانشگاههای جمهوری اسلامی را سر داده اند! دانشگاهها آلوده به علوم انسانی غرب هستند و باید دانشگاهها را اسلامی کرد! باید درصد و حجم معارف اسلامی را در دانشگاهها بالا برد تا تماس ذهن های دانشجویان با فلسفه و اندیشه غرب کم تر و نا چیز شود!

البته کار مشکلی نیست که بفهمیم آقای خامنه ای دلتنگ چیست. ایشان می بینند معارف اسلامی ترویج یافته مصباح یزدی نتوانسته است جوانان را جلب کند. آقای خامنه ای به وضوح می بیند که کار با این دانشگاهیان جنگ اعصاب است و دغدغه خاطر. ایشان دلتنگ دکتر شریعتی ها هستند. كه بروند فرانسه و در سوربون فرانسه شبهه دکترای بگیرند و بر گردند و از همهء حقیقت های اندیشه غرب مشتی تناقضات را تحویل جوانها بدهند. و کار آرایی هم داشته باشند. ایشان امید دارند آینده كشور پر باشد از دکترحسن عباسی ها و مهندس احمدی نژاد ها. درست هم دیده اند آقای خامنه ای: طبیعی است در دانشگاههایی که جوانان افکار اندشمندان غرب را باز و قابل تحلیل بشنوند دیگر جایی برای شناخت فروید از دهان فلسفی، راسل از دهان جعفری تبریزی و گورویچ از دهان شریعتی باقی نمی ماند. پس دانشگاههای سه دهه انقلاب اسلامی هم لانه زنبور شده اند و باید سم پاشی شوند. این هم از دانش گاهها. ببینیم کی نوبت به حوزه های علمیه قم می رسد!

اما بنا بر آماری که از آقای خامنه ای نقل شد این شادی بزرگ را هم با یکدیگر تقسیم کنیم. از سه میلیون و اندی دانشجوی ایرانی، دو میلیون نفر به تحصیل علوم انسانی مشغولند. این پدیده بسیار بزرگ است و حکایت از یک دگرگونی زیر بنایی در ایده ال های خانواده ها و جوانان ایرانی می کند. جامعه ای که تا من بیاد دارم پدر به فرزندش می گفت پزشکی بخوان، احترام و مقام اجتماعی دارد. از لحاظ مالی هم تامین و ثروتمند هستی . بگذریم که لقمه را از سفره بسیاری از پزشکان پس از انقلاب برده اند – منهای پزشک فیروز آبادی. آری ، والدین می گفتند رشته های مهندسی بخوان که نان و آب ساز است. اگر می شنیدیم خوستگار پزشک است به به و تعریف داشت. اگر می شنیدیم استاد دانشگاه است و تاریخ تدریس میکند، می گفتیم توکلت علی الله. اما امروز چطور؟ جوهر برابری طلب و آزادیخواه انسانی راه سخت و قناعت را پیش گرفته و میخواهد با شناخت فلسفی و اندیشه های عمیق علوم انسانی به نجات جان نسل و آینده کشورش بر خیزد. درود!

محسن ذاکری 18 شهریور 1388 ، 9 سپتامبر 2009

1 Martin, Richard, C., Islam : a cultural perspective / Richard C. Martin. NJ, Prentice-Hall, 1982.

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

دموکراسی، بهترین برداشت برای خیر همگان

دموکراسی، بهترین برداشت برای خیر همگان

پس از جنگ جهانی دوم ارزش و جایگاه دموکراسی به یک مفهوم << خوب >> تبدیل شد تا جاییکه آنرا صرفا خوب دانستند.
چگونه این تغییر ارزشی و بنیادی در حق دموکراسی رخ داد؟ در واقع این دگرگونی یک دگرگونی بی تکلف و یکسویه نبوده است، بلکه در مسیر آن، دموکراسی معنایی پیچیده شد.1


این دگرگونی معنا وگسترش وسعت معنایی دموکراسی نیز یک پدیده مجرد نبوده است بلکه ناشی از دگرگونی پویا و زنده جوامع می باشد. این دگرگونی ها کاملا هنجار بوده اند و و بهیچوجه با ارزش ها و آیین های دموکراسی فاصله پیدا نکرده اند بلکه دموکراسی کلاسیک و مدرن را این ارزش ها بهم پیوند داده اند. چرا این دگرگونی هنجار و اصولی بوده است؟ یک شاهد برای این ادعا این است که جوهر دموکراسی همیشه زنده بوده است و با وجود بسط یافتن به سازمانها و موسسه های ویژه به این سازمانها وابسته نشده است و در میان چهارچوب عملکرد یا گزینش های انها محدود نشده است. 2 این فشرده مقدماتی را بازتر نماییم.

دموکراسی نیز همانند هر مفهوم ذهنی دیگری دارای ریشه های تئوریک است. این تئوری ها در جریان روزگار استحکام و کار آرایی دموکراسی را دیده بان و نگهبان بوده اند. در مجموع این تئوریها روی دو نکته به چالش کشیده شده اند: آیا دموکراسی را با استناد به نتایج و پیامدهای آن برحق میدانیم، ویا اینکه ویژه گی های روش های دموکراتیک هستند که دموکراسی را محق میکنند. كدام یک راستین بودن دموکراسی را گواهی میدهد: پیامد ها یا روش های دموکراتیک. در این نوشته روی سخن ما دموکراسی و پیامد های آن می باشد و در سری نوشته های آتی روش ها و ویژه گی نهاد های دموکراتیک را بررسی خواهیم کرد. هر کدام از این نشانوندها را که بر گزینیم در پایان به دو دسته نظریه خواهیم رسید: خواست مردم و نتیجه آن. ‎تئوری هایی که خواست ملت را اهم میدانند، برجستگی های دموکراسی را در آن میبینند که فرآورد اصلی دموکراسی باید مطلوب خواست و اراده مردم باشد. به بیان دیگر تصمیم های اخذ شده بر وفق انتظار ملت بوده باشد. دسته دیگر میزان را بر این قرار میدهند که دموکراسی ابزاری است برای دست یابی به شرایط اجتماعی که برای مردم مطلوب و گرامی هستند. بدیهی است که هر دو این توصیف ها از خصو صیات دموکراسی، به یک نقطه مشترک میرسند و آن این است که دموکراسی زاینده ی امکانات برای اخذ تصمیم هایی است که درست، بهترین و فرزانه ترین باشند. 3

نسبت بین جوهر اصلی دموکراسی، که همانا خواست مردم است، را با نتیجه اجتماعی عملکرد دموکراتیک چگونه میتوان سنجید؟ از کجا میتوانیم بگوییم که دموکراسی درست عمل کرده است و نتایج تصمیمات دموکراتیک بهترین بوده است؟ همانطور که ملاحظه میکنید نیاز به معیارها و ضوابطی هست که بر اساس آنها این گفتمان ادامه پیدا میکند. گفتیم که نفس دگرگونی دموکراسی و تعابیر از آن مجرد نیستند بلکه همگام با نیازها و رشد جوامع تکامل یافته اند. با بکار بردن عبارت نیازها و رشد جوامع به قلمرویی وارد میشویم که بسیاری از حکومت های غیر دموکراتیک از آن دوری میجویند: قیاس. پافشاری بر این واقعیت که آیا در سیستم های دموکراتیک تصمیمات اجتماعی بهتری گرفته میشود یا در سیستم های غیر دموکراتیک، اساس مقایسه میباشد.

در باب مقایسه نتایج تصمیمات دموکراتیک شاید بتوان گفت دیدگاه ژان ژاک روسو هنوز از بهترین هاست: در شرایط خاصی تصمیمات دموکراتیک اکثریت بهترین برداشت را از خیر همگانی به ما میدهند.4 اگر به دیدگاههای تعدادی از طرفداران سیستم حکومتی ایران، که باور دارند در ایران دموکراسی وجود دارد، دقیق شویم، آنگاه این گزاره چند صد ساله روسو بهترین معیار و راهنمای ما خواهد بود تا بتوانیم از کلیت گویی ها به موشکافی آنها تن دهیم. شاید که آینده را فرش جلوس دموکراسی به کشورمان نماییم. در این نوشتار تعبیر << اراده مردم>> را با پذیرش بازتاب های این درشت سری در برگردان آن به << خواست مردم >> به گردن گرفته و اراده مردم را تا مدت زمانی به فراموشی میسپاریم. ‌همینطور، هر چند که دموکراسی کثرت گرا، که جان بافته خود را از روسو میداند و اینطور هم هست، در برابر چالش های بزرگی سر فرود آورده و نسل دوم دموکراسی یا همان لیبرالیسم را در برابر خود توانمند یافته، اما گفته های ناگفته هم در سزاواری دموکراسی کثرت گرا کم نیستند. پس این بارنگاهی ساده به این بسزا نخواهیم داشت و آن را بازنفسی میدمیم. برای درک دموکراسی، مهم آن نیست چگونه بخواهیم بفهمیم، کدام زمان را بخواهیم بفهمیم و کدام مکان را بخواهیم بفهمیم. بلکه بسزاست که چگونه میتوانیم بفهمیم، برای کدام زمان و برای کدام مکان می فهمیم. ساده فهمیدن و سخت گرفتن، درک دموکراسی را وانمودی میسازد. توکویل دموکراسی را نابودگر قهرمان پروری و غرورنجیب زادگی میداند. از توده مردم گروهی قدرتمند درست میشود اما در عمل از میان توده مردم، اکثریت رهبری را به فرد ستوده خود میدهند.5 همین تاویل ساده و مسکن، که بسیار راحت بر ذهن مینشیند و دستاویزی را به آزادی ستیزان میدهد تا با تکیه بر خواست اکثریت دیکتاتوری را مدافع گردند، جای بسیار وارسی و تجدید فهم دارد.

آنچه که در ایران پس از ظهور اصلاح طلبان روی داد در مجموع حرکت به سوی دموکراسی را هموارتر کرد. اما این به تنهایی کفایت لازمه را نداشت و ندارد چرا که اتخاذ جایگاههای دموکراسی شناس و یا دموکراسی خواه، از طرف نظریه پردازان های مختلف داخل و خارج از کشور، متاسفانه توانسته است تصاویر مبهم و اغراق آمیزی را به نمایشگاه دموکراسی در ایران بچسباند. اینکه این دیدگاهها و تعریف ها از دموکراسی را نمایشگاهی از دموکراسی بدانیم یکی ازهدف های اصلی نگارنده این مقاله ها است. اینک، ضمن اینکه باید پیشاپیش بدانیم بازکردن معنا و درونگرد دموکراسی کاری است پیچیده، اما با قوت میتوان گفت اسکلت لازمه برای شناخت دموکراسی روی همین پیام و ندای گزاره روسو بنا میشود. امید است که خواننده این متون خود بتواند از لابلای خطوط به ادوات لازم برای تعریف عناصر گزاره ی روسو دست بیابد. این عناصر عبارتند از: شرایط خاص ، تصمیمات دموکراتیک اکثریت، بهترین برداشت و خیر همگان.

دموکراسی با تعاریف نهادینی که ازآن میشود همان حکومت خواست و قصد مردم بر مردم است. اما این تعریف خالی ازناخالصی یکباره گویی و دور از آفت تناقض نگری نیست. معنای امروزه دموکراسی در درجه اول حائز اهمیت تصمیماتی است که توسط مردم گرفته میشود. شرکت مردم در رای گیریها از همین لحاظ دارای اهمیت بسیار است. این تصمیمات تا آنجایی رسیده اند که نماینده افکار و خواست عموم مردم هستند. ‌همراه با گذشت زمان امکان شرکت در این تصمیمات به گروه های بیشتری از جامعه داده میشود. جنسیت، امکانات اقتصادی و یا سطح تحصیلات در بسیاری از کشورهای جهان دیگر مانع شرکت در رای گیری و تصمیمات همگانی نیستند. با این وصف دموکراسی در یک اتوبان حرکت نمیکند، در یک جاده سنگلاخ و یا کوهپایه ای نیز گذاری ندارد، بلکه در یک مسیر جذاب و سراسر دیدنی در دل یک جنگل پیش میرود. از مبحث پیرایه ای و پیشین حکومت مردم بر مردم به این راه جنگلی وارد شویم.

با ورود به مبحث بعدی، که دور از مشاجره نخواهد بود، جا دارد روی دو کلمه قدری درنگ به خرج دهیم. حق و شایستگی.
هنگامیکه میگوییم مردم حق دارند در سرنوشت خود تاثیر گذار باشند، به مردم این حق را داده ایم که از امکانی برای وارد کردن دیدگاههای خود به سیستم و مدیریت جامعه بر خوردار باشند. این تعریف بر میگردد به یونان باستان که در صد ها سال پیش از میلاد مجـمعی از طرف مردم برای تصمیم گیری امور حکومتی تشکیل میشد. در مجمع ها، تصمیمات، حضور دست کم شش هزار نفر شهروند را مطالبه میکرد. این مجمع درباره انتظامات، مسائل مالی، مالیات و روابط خارجی تصمیم میگرفت. با گسترش امور سیاسی و اجتماعی مجـمع شهر آتن گنجایش پذیرش حتی یک پنجم شهروندان را داشت و در مواردی چهل بار در سال نشست را تشکیل میدادند.6

در دنیای امروز دموکراسی مردمی با چالش های بسیاری روبروست از جمله بیطرف بودن دولت در اجرای دموکراسی و همینطور وسعت و پویا بودن اگاهی مردمی که در استفاده از این حق شرکت میکنند. از این رو هم با اشاره به دموکراسی یونانی و هم به ظرفیت های امروزی اجرای دموکراسی، باید این نکته را مورد بازدید قرار داد که هر شهروند خود را سزاوار استفاده از این امکان بداند. این نگرش ابدا تعهدات تاکتیکی و عملکردی دولت و مردم را در اجرای دموکراسی مورد بازدید نمیداند. بلکه آنجا که هستیم، ماندنی است و باید به سمت جلوتر رفت. بکار گرفتن کلمه شایستگی جایگاه هر شهروند را هم از زاویه خود او و هم از زاویه دولت و او مورد بررسی قرار میدهد. آیا شهروندی سزاوار برای حقی که به ما داده شده است هستیم؟ سزاوار بودن برخورداری از یک حق، مسیر بی پایان دستیابی به شایستگی بیشتر را بروی ما باز میگذارد. این شایستگی را چگونه تعریف کنیم و چگونه در عمل ترقی دهیم. یک مقایسه سنجشی شاید بتواند این جستار را شفاف تر نماید. کدام یک از دو فرد میتواند شایستگی بیشتری را برای اثر گذاری در گرفتن تصمیمات سیاسی در عراق داشته باشد؟ یک فرد عامی اروپایی که دارای تحصیلات و سابقه زندگی در جامعهء دموکراتیک است و با ابزار اطلاع رسانی آزادتری سر و کار دارد، و هر هفته مسائل کشور ایران را در سالهای گذشته پی گیری کرده، درباره آن خوانده و گفتمان داشته و به آن اندیشیده است یا یک ایرانی عامی ؟ واضح است کدام یک حق تاثیر گذاری در شرایط ایران را دارند. به پاره بعدی وارد شویم.

محسن ذاکری

شانزده شهریور هشتاد و ‌هشت خورشیدی
هفت سپتامبر 2009

1 Sartori, Giovani. The Theory of Democracy Revisited, Ghatham, 1987.

2 Dahl, Robert. Democracy and its Critics, New Haven and London, 1989.

3 Beitz, Charles, Political Equality, Princeton, 1989 p. 31 - 33

4 Rosseau, Jean-Jacpues, Yhteiskuntasopimuksesta, Suom. J.V. Lehtonen, (Du Contract Social), Hämeenlinna, 1997

5 Laine, Jermu, Alexis de Tocqueville, Demokratian ja vapauden moderni yhteen sovittaja, Helsinki, 1999.

6 Hansen, Mogens, The Athenian Democracy in the Age of Demosthenes. Norman, 1991., Hornblower, Simon, article: Creation and Development of Democratic Institutions in Ancient Greece, book: Dunn, John (ed.) The Unfinished Journey 508 BC to AD 1993, Oxford University Press, 1993.

برابری و دموکراسی جدایی ناپذیرند

دموکراسی، ابزار دست یابی به خواست آگاهانه مردم

تصمیمات مردم دو گونه هستند: یا شخصی یا جمعی. این تصمیمات در هر دو حیطه از حساسیت ویژه ای در تماس با دموکراسی بسر میبرند. دموکراسی در دهه های اخیر در زیر چاقوی جراحی قرار گرفته است که توان و سلامت تاثیر گذاری آن را در ازای حقوق شخص و جمع تشریح کنند. حرکت های سیاسی که تکیه بر گزینش های مردمی دارند تنها از انگیزه های سیاسی افراد جامعه و سازمانهای مردمی بهره نمیبرند بلکه نتیجه درایت کنش های ذهنی روشنفکران ،حرکات ارگانهای سیاسی و پیشروان امور سیاسی هم هستند. 1 این ترکیب اهداف اکثریت، که بسیار هستند و تعریف دقیق خواسته های آنها غیر ممکن است، و شخص های سیاسی، که توان تاثیر و نفوذ هم ایدئولوژیک و هم مدیریتی را دارند، کار نگرش و تحلیل همه گیر از دموکراسی را مشکل مینماید.

نگاهی به نگاره دموکراسی کشور خودمان بیاندازیم. انقلاب اسلامی ایران و طرفداران دستاوردهای این انقلاب چه اصلاح طلب و چه اصول گرا برموارد نهادینه شدن این انقلاب تکیه کرده و بدان استناد مینمایند. این گروه مشخصه های زیادی را بر‌ شمرده و معتقدند که انقلاب از مردم برای مردم بوده است. شعارهای خودجوش مردم، نظرات رهبران انقلاب بویژه آیت الله خمینی و رفع ظلم را در ارزیابی های خود از اصول سنجیده شده و واقعیت گرای این حرکت میدانند. می گویند مردم خواسته های خود را در بین حرفهای رهبر انقلاب پیدا و بازخوانی شده می دیدند. می گویند، در ادامه، در مصاف با مشکلات اجتماعی مردم خواستار عدالت علوی بودند و نماد مذهبی شعارهای انقلاب - استقلال، آزادی، عدالت و رفع ظلم – را امام اول شیعیان علی ابن ابیطالب می یافتند. با این وجود، همهء این نظریه پردازان انقلاب امروزه به این نکته اعتراف دارند که جمهوری اسلامی در آن زمان ایده حکومتی نا شناخته و نا رسایی برای هم ایرانیان وهم جهانیان بود. 2 این گونه روشنفکری را نمی توان از سنخ روشنفکری دموکرات و آزده اندیش دانست. اینگونه روشنفکری هرگز دست از نقش قیم مابانه خود برای آ) اقامه و یا نجات انچه خود بدان معتقد است و ب) ملبس کردن واکنشهای مردمی به ذهنیت روشنفکریش بر نخوهد داشت. مردم براحتی میتوانند درعمل همانا حاشیه نشینی باشند که فعالانه رای میدهد اما به سختی توان دارد در حد یک آزاد اندیش و دموکرات جوابگوی تصمیم های خود باشد. نحوه تماس سیاسیون و روشنفکران با مردم بسیار از اهمیت بر خوردار است. نگاه روشنفکرانه دلسوز و آگاه باید بداند که هم با ساختارها سر و کار دارد وهم با دلالت ها و درونمایه های آنها روبروست، چرا که با یک سیستم و یا علمی یکدست مثل ریاضی یا فیزیک سر و کار ندارد- در امور آجتماعی فهم قابل اعتماد و پختهء فعالان تاثیر دارد. كنش این افراد بی شک در تماس مستقیم با ارزش ها، فرهنگ و زبان مردم است. دموکراسی بدنبال این است که بهترین شرایط را برای کنش فکری احاد جامعه در تصمیم گیریها ممکن سازد. شکلهای عینی گرایی از شرایط جامعه ایرانی قبل از انقلاب که بطور افراطی فهمیده شده اند درعمل بوسیله روشنفکران آن دوران در شالودهء واکنش ها به جامعه القا شدند. 3 در چنین شرایطی ارزش دموکراسی را نمیتوان تنها به تصمیم هایی که بر اساس رای اکثریت گرفته میشود دانست. فاش گفتنی است که ارزش های دموکراتیک آزمون های دیگری علاوه بر ارزیابی تصمیم ها، کنکاش درباره روش ها و نتایج، را از ما باز میجوید. همچنین میزان سطح مشارکت مردم در این تصمیم گیریها به تنهایی کفایت نمیکند بلکه میزان افزایش حس مسئولیت مردم در برابر امور اجتماعی، امروزه جایگاه ویژه ای یافته است. به بیان دیگر شرایط دموکراتیک تنها به این شاخص بسنده نمیکند که مردم در ازای انتظار از آنان که در موقعیت تصمیم گیرنده عمل نمایند، فعال باشند بلکه باید بعنوان مسئولی آگاه به امور اجتماع، پاسخ گوی باشند. در اروپا کم نیستند مهاجرینی که حق رای دارند. و کم نیستند نهادهایی که برای شکستن آرا سرمایه گذاری روی مهاجرین میکنند. با این همه شرکت فعال مهاجرین را کمتر میتوان شاهد بود. ولی همان تعدادی که شرکت میکنند معیارشرط مسئولیت آگاهانه مردم را مورد بازبینی میسازد.

مشکل سازکارهای فرهنگی نیز از شفافیت سزاواری و آگاهی تصمیم و گزینش فرد می کاهد. رابطه بین فرد و فرهنگ از یکپارچگی رابطه مردم و فرهنگ بر خوردار نیست. میتوانیم بگوییم فرد در فرهنگ متجلی میشود و فرهنگ در فرد نمود میکند. با وجود پذیرش این فراشد، اما مشکل دربارهء کنش های فرد که با فرهنگ همسویی ندارند همچنان بجای خود باقی است. ما با این عینی گرایی هر چقدر هم بخواهیم ارتباط فرد و فرهنگ را دینامیک بدانیم باز محکوم به یک ایستایی کمینه کوتاه مدت هستیم چرا که با گزینش های فرد و گروه، فرهنگ پتانسیل ایستایی خود را از دست نمی دهد. دگرگونی فرهنگی نیازمند زمان است تا تن به وارسی و دگربینی پویا داده و ذهنیت ذات باورانه افراد را واریخته نماید. جای این سوال هرگز اندک نیست که در کدام فرهنگ این دگرسانی کم هزینه تر است، فرهنگ فردگرا یا فرهنگ جمع گرا. فرایند این دگرسان شدن در هر گزینه ای پر شکن است. در فرهنگ فرد گرا فرد خود را دارای نیروی واکنش و تاثیر میداند تا انجاییکه میتواند فرهنگ را فرهنگ خود بداند. سلیقه، خو و عادت شخصی نمونه های قابل رویت این ادعا هستند. درفرهنگ جمع گرا نیزفرد به سهم خود درگیرو پذیرای ارزش ها و معمول های فرهنگ است. 4 آیا اگر تصمیم های اکثریت برابری و عدالت اجتماعی را سست نماید، فرد مسئولیت اجتماعی و نقش خود را ایفا کرده است؟

برابری و دموکراسی جدایی ناپذیرند

با طرح این سئوال جایگاه و درجه دموکراسی در یک آزمون سخت قرار می گیرد، مصاف لیبرالیسم و پوپولیسم – کثرت گرایی. گستره این مصاف در مجادلات و میدانهای فکری بسیار زیاد است. در ایران سالهاست که گرد و غبار این مصاف هم شرایط و هم ارزش ها را برای عوام مردم مبهم و نا پاک کرده است. خرده گیر بر لیبرالیسم هر گونه تاویلی را باز پیکر بندی کند، این تاویل را نمی تواند نمونهء روشن ماموریت دموکراسی نداند که دموکراسی در کنار نگهبانی از سیستم های قضایی و حقوقی موظف است نگهبان حقوق و آزادی های شهر وندان و احاد جامعه باشد. پوپولیسم هم از این تاویل راه فراری ندارد که مردم با رای دادن خواست اکثریت را جامه عمل می پوشانند. 5 با این حال مشکل بدین جا ختم نمی شود: انتخابات و بایسته های اجتماعی می توانند ارجحیت های فرد را باز پیکربندی کنند و در شمایل خواست اکثریت به میدان آورند. در چنین شرایطی بس عینی است که رای اکثریت چیره شود و آنرا هیچ گریزی هم نیست. در فرایند دموکراسی پوپولیسمی که تصمیمات دموکراتیک اکثریت را همگون خواست همگان می دانند آنطور که روسو و طرافدارانش باز نگری مینمایند رای مردم ارزیابی از بهترین هاست که با در نظر داشتن خیر همگان، از بین شق های همجوار و نه بطور فطری هم سرشت، انتخاب میکنند. 6

برخوردار بودن از شرایط یکسان و برابر سیاسی از معیارهای پایه ای دموکراسی مدرن است. برابری سیاسی در جای خود یک مفهوم ساده نیست و دور نیست که شاید به سادگی مفاهیم دیگر این بحث بر ذهن ننشیند که منظور از برابری سیاسی چیست. ڕیشه این سخن و اندیشه تافته شده نهادین دموکراسی به دور برابری سیاسی، در بدو باز میگردد به توانمند ساختن و گستره بخشیدن به انتخابات و رای گیریها. 7 روش هایی که امکانات یکسان و برابری را به افراد بدهند که در تصمیمات سیاسی که آنها را لمس میکند، نقش کار آمد ایفا نمایند. این شاید تعریفی کامل از برابری سیاسی احاد جامعه را بدست بدهد. اما تنها با گفتن واقرار به این گذاره ما آن را بطور جوهری و کنشی نفهمیده ایم. برای مثال در جمهوری اسلامی ایران سالهاست صاحبان قدرت، امت را ولی و صاحب امور سیاسی می نامند. شاهدی هم که برای خود می آورند رای اکثریت است. اکثریتی که پایبند به و سرافراز از انقلاب اسلامی ایران است. اکثریتی که با رای نود و اندی درصدی خود جمهوریت و اسلامیت نظام حکومتی را تثبیت کرده است. هماهنگ با این نظریه، در پشتیبانی این فرایند پایه ریزی شده بر رای اکثریت، در سه دهه اخیر امت با رای خود بطور کوشا و آگاهانه در تصمیم گیریها شرکت جسته است. بنابراین مشهودات جمهوری اسلامی ایران مدعی برخورداری ازدموکراسی از نوع خود است که لازمات دموکراسی غربی را نیز در خود جای داده است. اما باید گفت در بسیاری از کشورهای جهان و از جمله جمهوری اسلامی نیز، شرط های اولیه و بنیادین دموکراسی اجرا نمی گردند. چنانچه بخواهیم طرفدار نظریه اکثریت گرایی در دموکراسی بمانیم، آنگاه پرت افتادن از کمینه های پوپولیسم یا چهار شرط اساسی این نظریه، که آنها را گوهرهای سرشت دموکراسی اکثریت گرا می نامیم، ما را مخدوش گران دموکراسی میکند. این گوهرهای سرشت دموکراسی پوپولیسم که پیامد هم هستند برگزیده گی های رای گیرنده و رای دهنده را بیان میکنند: گمنامی ، بی طرفی، برتری مثبت و چاره گزینی. نام فرد در رای فاش نباید گردد و دیدگاه او را تا پایان و نتیجه کار باید یکسان با دیگران بحساب آورد. ‌هویت یا موقعیت رای دهنده ارزش رای او را کم و زیاد نمی کند. بی طرف بودن رای گیرنده در ازای رای رای دهندگان باید آنطور شفاف باشد که هیچ شبهه ای را حتی اگر رای دهنده دیدگاهش را تغییر دهد نیز به جای نگذارد. روش های انتخاباتی نباید هیچ گزینه یا پیشنهادی را توصیه نماید. برتری مثبت ویژگی است که همه را چه در اردوی اکثریت و چه در اردوی تک فرد ها باید در بربگیرد. فرد باید بداند رای او خیرهمگان را می خواهد و با پیشرفت امور و بهبود شرایط ناسازگاری ندارد. اکثریت نیز با تصمیم خود امکان بهبود شرایط را بر روی فرد نمی بندد. 8 چاره گزینی بی تردید پیچیده ترین گوهر دموکراسی است که در ادامه و جای جای این مقالات به آن خواهیم پرداخت. در شکل پیشینی دموکراسی، چاره گزینی را انتخاب بین دو پیشنهاد یا چاره میدانستند. آیا حق چاره گزینی تنها از آن اکثریت است؟ اما پیش از آن این سئوال را به ویژه با اسلامیست های دموکرات در میان میگذاریم که گوهر چاره گزینی دموکراسی را چگونه پدیدار شناسی مینمایند؟ در امتداد این سئوال دیدگاه فوکو دربارهء دگرگونی درونمایه ای نقاشی و موسیقی درآمد بجایی است. فوکو می گوید نقاشی در مسیر پیمایش زمان و خود نمایی، راه شفافیت و آشکارگری را برگزیده است. با نگاه به پورتره رامبراند و گرداندن سریع چشم به پورتره وان کوگ میتوانیم بفهمیم فوکو چه میگوید. آشکار کردن و باز شکافتن پیام در نقاشی، این هنر را مدام شکوفا تر هم کرده است. اما موسیقی فرا راه خود را سطحی شدن و ساخته شدن برای شنونده قرار داد. تا آنجا که از شنونده موسیقی مدرن دیگر نیازی به حدس زدن و تاویل ندارد و شنیده را می پذیرد یا باید بپذیرد. تماسی متفاوت از جنس تماس با موسیقی کلاسیک. 9

محسن ذاکری

شانزده شهریور هشتاد و ‌هشت خورشیدی
هفت سپتامبر 2009

1 Riker, William, H., Implications from the Disequilibrium of Majority Rule for the Study of Institutions. American Political Science Review, 732 – 746, 1980.

!کدیور، محسن، بهای آزادی، دفاعیات محسن کدیور در دادگاه ویژه روحانیت، تهران،148-152، 1378.

[احمدی، بابک، کار روشنفکری، تهران، 77-74، 1384.

Karkamaa, Pertti, Kulttuuri ja Demokratia, Vaasa, 12-14, 1998.

Riker, William, H., Liberalism against Pupolism, Wavwland Press, 11 – 16, 1982.

Riker, William, H., Liberalism against Pupolism, Wavwland Press, 11 – 16, 1982.

Cohen, Jean L., & Andrew Arato, Civil Society and Political Theory, Cambridge, 1994.

May, Kenneth O., A Set of Independent Necessary and Sufficient Conditions for Simple Majority Decision, 680-684, 1952.

احمدی، بابک، ساختار و تاویل متن، جلد دوم، تهران،765، .1372