۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

بدیع گفتن یا بدیع بودن

بدیع گفتن یا بدیع بودن!
< کارهای خوب نیستند که انسانهای خوب میسازند، بلکه انسانهای خوب هستند که کارهای خوب میکنند.>
لوتر       
به من ایراد میگیرند که چرا جواب نوشته های دیگران را میدهی؟ چرا در جلسات با متقابل گویی به مصاف افراد میروی؟ چرا نقد، اساس نوشتار تو است؟ جواب من، اما بسیار ساده است. من شنونده یا نیستم یا شنوندهء بی تفاوتی نیستم. و برای من این مهم است که ما ایرانیان چگونه می اندیشیم. پس، من از دیالوگ و گفتمان سازنده خود و دیگری هم یاد میگیرم، هم پیام به نفر سوم میرسانم و هم ادامه اندیشه را آبیاری میکنم. سکوت و احترام ایضایی کار من نیست. در ادامه این نوشتار به نقد مقاله حمید تفضلی، مصاحبه شهریار آهی، شاه شعار اکبر گنجی وبرنامه تلویزیونی صبری حسن پور دست می یازم. و در پایان به این نکته میپردازم که سکولارهای سبز میتوانند چاره گشای مشکلات  این میدان باشند.
آقای حمید تفضلی در شروع مقاله اش مینویسد که : "استقلال و تماميت ارضی و يگانگی ملی ايران برای ما از همه بالاتر است و به هر قيمت و در هر وضعی از آن دفاع می‌کنيم."
آقای تفضلی با استناد به اینکه این مهمترین اصل برای حزب مشروطهء ایران است، به ما میگوید، هیچ امری را مهم تر و حیاتی تر از تلاش و مبارزه برای این که تمامیت ارضی ایران تکان نخورد نمی داند و نمی دانند. کلمهء دفاع در برابر حمله و هجوم کاردبرد دارد و دفاع از تمامیت ارضی ایران، یعنی اینکه تمامیت ارضی ایران مورد هجوم و حمله است. تا اینجای سخن من با ایشان هیچ اختلاف نظری ندارم. و بسیار بجا نیز مطرح میکند که جمهوری اسلامی در برابر همسایگان ایران و سپردن منافع و منابع آبی و زمینی و هوایی کشورمان همیشه کوتاه آمده است. اما آنجاییکه ایشان به موشکافی از ناسیونالیسم و فدرالیسم میروند، این حالت رسا و وزین قلم ایشان و بیان نظرات و ارائه دلایل ارزیابی شده برای این نظریات، افت پیدا میکند و متاسفانه بدون چاره و جواب میماند.
دربارهء ناسیونالیسم آقای تفضلی میگوید که جنس ناسیونالیسم ما با ناسیونالیسم آلمان ها فرق دارد. ایشان به این توضیح بسنده میکند که ایران با تاریخ در هم بافته شدهء اقوام بنا شده است و ناسیونالیسم ما رعب و هیبت ناپسند ناسیونالیسم آلمانی را نداشته است و نخواهد داشت . تا اینجا صحبت نیز مشکلی با دیدگاه ایشان ندارم اما بگذارید که من ملا لغتی شوم:  وطن پرستی، ملی گرایی و نژاد پرستی با هم یکی نیستند. وطن پرست کسی است که بهترین را برای وطنش میخواهد و هیچ چیزی را با این بهترین مبادله نمی کند و تا پای ایثار جان نیز میرود. ملی گرا فشارش روی این است ملیت خود را با تکیه بر عناصر فرهنگی و تاریخی اش حفظ کند و با آن کشورش را بسازد. نژاد پرست کسی است که میگوید نژاد وی با دلایل شخصی و جمعی بر نژاد دیگری برتری  و یا مزیت و یا حق مزیت دارد. پس این ها، سه مقوله متفاوت هستند. و نباید آنها را با روش چپ های استالینیستی مخلوط کرد. حالا با این توضیح دست و پا شکستهء من، شاید بتوانیم بگوییم متاسفانه مبحث ناسیونالیسم برای بسیاری هیچ جایگاه مشخص و قبول شده ای ندارد،که  راه نجات ایران ما از این دوران سیاهی که در آن گرفتار است، باشد. اما میپذیرم که ملی گرایی برای ایران آینده و کنونی سپری بزرگ برای مقابله با تهاجم های فرهنگی و ایدئولوژیکی هست و خواهد بود. آیا در پس این سالها آقای تفضلی نمی بیند که این فرش زیبا بافت فرهنگ های ایرانی دارای چه شرایطی است و آیا تکیه بر ناسیونالیسم ایرانی – که من نیز بدان احترام میگذارم – برای حل بغرنج های روز و آینده ما کافی است؟
دربارهء فدرالیسم اما نگرش من و آقای تفضلی مثل دو خط موازی هستند. اینکه فدرالیسم ما را به جنگ و تکه تکه شدن می برد به همان اندازه مورد شک است که تقسیم نکردن قدرت حکومت مرکزی به مناطق کشور، صلح و یکپارچگی ایران را تضمین میکند. ایشان نمی گوید چرا یقینی وجود دارد که قبول فدرالیسم ایران را تکه تکه میکند. باز من کمی ملا لغتی بشوم: ایشان میگویند برای تحقق فدرالیسم، ایران اول باید تکه تکه شود و سپس دوباره به هم پیوند خورد و یقین دارند که در همان تکه تکه شدن، ایران از بین خواهد رفت. راستی چرا ایران اگر تکه تکه شود از بین میرود؟ چه مشکلی در ایران یا چه زمینه ای در ایران وجود دارد که این خطر را بارز و محسوس میکند. فدرالیسم اگر با برداشتی از نوع حکومت برای تقویت دوستی و همسویی در بین ملیت های ایرانی باشد بسیار مفید است. اما نگرانی مخالفان این نگرش هم قابل درک است که اگرفردای تصویب فدرالیسم، ایالت ها به مصوباتی دست بیازند که با هم در تضاد با شند چه باید کرد. نگرانی بعدی نیز تعیین حدود جغرافیایی و عدم تغییر آنها است. من هیچ اصراری ندارم که ایران حتما باید فدرال با شد، اما اینکه بحث و امکان فدرالیسم را ببندیم و موافق نباشیم که دربارهء آن صحبت شود، روشی اشتباه است. همان روش فرهنگی است که ما برای اجتناب از خطر و دردسر، در پیش و پس از انقلاب، سالها پیشه کرده ایم. اجتناب از خطر، کشیدن پرده ها نیست.
 آقای تفضلی مدل حکومتی ایران در دورهء هخامنشیان را الگویی برای امروز میداند و بازگشت به آن را، هم الهامی درست و هم کاربردی قابل اجرا می بیند . آیا این قدری دور شدن از زمان حاضر و واقعیت ها نیست؟ هر چند که آن دوران و آن شکل ادارهء مملکت پهناور و امپراطوری ایران موفق بوده است اما، برای بازگشت به ارزش های خود، چگونه میتوان به آن سیستم بازگشت؟ کلیه تار و پود های ارتباطی و مدیریتی و اقتصادی امروز ایران باید بر اساس جهان مدرن باشد. دیالوگ و بده و بستان بین قله حکومت ها و کف مطالبات مردم، امروزه باید از ورای پیچیدگی های جهانی، سالم و سازنده سر بر آورد. مردم ارتباطات تنگاتنگ با درون و خارج کشورشان دارند و وسعت ها، دیگر تنها وسعت های جغرافیایی محض نیستند.
آقای تفضلی میگوید تقسیم ایران به جنگ های منطقه ای می انجامد و لاجرم رویارویی مرگبار حکومت و مناطق جنگ ستیز را در بر خواهد داشت. و بسیاری بر این باورند استیلای حکومت مرکزی پس از فرو پاشی ماشین نظامی و سرکوب رژیم چنین پیامدی را آبستن است. اگر نخواهیم بر اساس این تزهای تئوریک پیش برویم، و به هسته مرکزی مشکلات نگاه کنیم، هم من و هم آقای تفضلی، نگران آینده ایران ­_  متشکل از ملیت های گوناگون هستیم. یکی باور به قدر بودن حکومت مرکزی دارد و دیگری امید به آرام کردن مناطق کشور و بخشیدن بخشی از تصمیمات سیاسی به مردم مناطق کشور . بنا بر این نمی توان گفت اگر فردی مخالف با فدرالیسم است ملی گرای تند است یا با فلان سازمان یا شبکه مخفی در تماس است و همینطور کسی که موافق فدرالیسم است  خواهان تجزیه ایران و خالی از عشق وطن است.
آقای اکبر گنجی سر انجام با  رضایت _ تفسیر از ناخرسندی، ابراز میکند که << سخن گفتن از اتحاد بیهوده است، در نتیجه فقط دول غربی میتوانند ... بخشی از مخالفان معارض را با وعده و وعید گرد هم آورند>>. در مقاله ای، دو سال پیش، خطاب به آقای گنجی نوشتم: شما نیز مرحمت کرده یک رییس جمهور محجبه معرفی کنید! و امروز به ایشان میگویم: آقای گنجی حالا میفهمم چرا در ایران جوانان دنبال مدیتیشن و انرژی درمانی هستند. مملکتی که مبارزشان زمانی گلسرخی و زمانی گنجی باشد، جوانانش باید هم از علم و سیاست و فلسفه وتاریخ  فراری شوند و رو به انرژی درمانی و متافیزیک و  شعر آورند. به آقای گنجی باید بگویم من 27 سال پیش به تئوری امام زمان پوزخند زدم. ایشان ترکیب وصفی مخالفان معارض را آنچنان بکار میبرد که گویی خود ایشان در برونمرز کم انرژی روی کارهای نمایشی گذاشته است تا مخالفان را دور هم جمع کند. ثانیا، ایشان از گزینش های عجولانه اش در زمانی که انقلابی بوده است گویی چیزی نیاموخته و باز بدون نگرش دقیق به دیدگاه مردم میخواهد بهترین خط فکری را به آنها بدهد. ایشان باز نشان داد که برونمرزی ها را خودی نمی داند و بر این باور است مبارزه و مخالفت کار ایشان است. زمانی مبارزه و غیرت امثال آقای گنجی ما را میلیونی آواره ساخت و اینک هم معارض در مخالفت هستیم. خسته نباشید آقای گنجی! میشن ایز دان!
بروم سراغ آقای آهی. ایشان بر خلاف آقای تفضلی و گنجی، خوش بین است. باور دارد که میتوان با هر کسی برای آینده ایران به گرد میز نشست مشروط به اینکه تبعیض آور نباشد. ایشان اصل حرکت برای کنگره را دوری از تبعیض میداند. ایرانیان در برابر فلسفهء کنگره ملی باید مساوی باشند! اصل برابری را آقای آهی در کنار عدم تبعیض میبیند. اما، چیزی که من آنرا خوب نمیفهمم این است که: در دانش سیاسی، ما نیاز به تعریف سیستم فکری داریم که در درون آن مفاهیمی مانند تبعیض و برابری و آزادی، تقدم و تاخر دارند. صرف مفاهیم نمیتوانند بازتابی از <<فلسفه>> و یا سیستم فکری باشند. آقای آهی میگوید اگر طرفدار ولایت فقیه در کنگره ملی بشیند و بخواهد تلاش برای تشکیل حکومت تبعیض پذیر نماید، آنوقت ایشان مخالف هستند: << تا وقتی هر عقیده ای در حوزهء خصوصی است یا حتی در حوزهء اختیاری سیاسی است؛ یعنی مثلاً بیان، تجمع، تحزب هیچ مانعی ندارد، ولی به محض اینکه پافشاری بکند روی مساله تصمیم‌ گیری، قانون، مقررات، بخش اجباریِ سیاست، و قائل به تبعیض باشد آنجا دیگر خودش خودش را حذف کرده است.>> 

آقای آهی سپس به جمع بندی تن در میدهد که هرگونه حکومت ارثی و الهی جدا از حکومت مردمی است. وی همچنین خود به این نکته اذعان نشان میدهد که کلا کنار هم نشستن افراد در کار گروهی سیاسی محدودیت ها و معذور های خود را دارد و باید بدنبال دیالوگ ملی بود و باید افراد تعهد نمایند که تصمیمی تبعیض آور نمیگیرند!
 خط اندیشه آقای آهی مرا به شگفتی میبرد که گویی برای تشکیل و در کنگره ملی  الف) کفایت میکند که همه حول محور <<تبعیض نباشد>> گفتگو کنند، ب) تعهد کنند تبعیض  از اهداف آنها نباشد، پ) هر کسی که ملی قلمداد شود کفایت میکند که در کنگره ملی شرکت جوید! با این حساب ما مشکلی با جمهوری منسوب به اسلامی نداریم که درکنگره شرکت کند و بگوید: ما ملی هستیم، چون نمایندهء مردم هستیم و مدافع ملیت ایرانی، ما دور از تبعیض هستیم، چون اسلام دور از تبعیض است و عدل اساس دین است، ما متقی سا لار هستیم، و ما خواهان عدم تبعیض در ایران و سراسر جهان هستیم.

 بافت کنگره بر حول شعار تبعیض ستیزی بسیار عقب تر از منظر (ویژن) واقعی دورانی است که ایران با آن روبرو است. کشور ما آفریقای جنوبی نیست که تنها مشکل تبعیض داشته باشد. مبارزه بیش از صد سالهء ملت ما تنها برای رفع تبعیض نبوده است. ما گامهای گوناگونی برای مشکلات کشورمان برداشته ایم. تبعیض را در حال حاضر میوهء حکومت دینی و شایسته ستیز میتوان دید. و در ایران معضلات و سد های بر سر ایرانی مدرن و خوشبخت، چیز های دیگری هم هستند که خواننده خود بهتر از من میتواند آنها را بر شمارد. دموکراسی برای مردم ایران با رفع تبعیض نخواهد آمد. بسیاری از سیستمهای سرمایه داری کلان، تبعیض زا هستند اما به دیده مبارزاتی با آنها برخورد نمیتوان کرد، چرا که مردم از کلماتی چون سوسیالیسم و کمونیسم فراری هستند. كشور دوبی نمونه ای از اینگونه است.

خلق ببینی همه خفته ز علم               عدل نهان گشته و فاش اضطراب
ناصر خسرو

و سر انجام آقای صبری حسن پور که بنده را وادار کردند بیست دقیقه اول برنامه شان را سه بار مرور کنم !

آقای حسن پور میگوید کنگرهء سکولار معنی ندارد و این شرط از سوی سکولار های سبز در نفس خود با تشکیل کنگره متناقض است. کنگره باید ملی باشد. و هر کس که خواهان بر اندازی رژیم جمهوری اسلامی است، دستش را باید فشرد. ایشان میگوید هر کس با هر عقیده ای و با هر مرامی که خواهان بر اندازی جمهوری اسلامی است جایش در کنگره ملی است که کنگره ملی ایرانیان است. پرسش من از آقای حسن پور این است که آیا کسی، که معتقد به ادغام به روز شدهء احکام دینی با حکومت و قوانین است، را میتوان فردی ملی تلقی کرد و با او دست داد و به او زمان دیگری بخشید که به من و آقای حسن پور اسلام راستین را نشان دهد؟ آقای حسن پور میگوید اقای واحدی نیز میتواند در کنگره شرکت کند و صرف اینکه خواهان براندازی نظام گردد کافی است. مشکل بزرگ این جاست که آقای حسن پور احتمالا باور دارد که وقتی که جمهوری منسوب به اسلامی کنار رفت، همه چیز آمادهء کار آلترناتیو برونمرزی است و امکان وقوع انتخابات و سرقت قدرت همچون سالهای اول انقلاب وجود ندارد.

در دانش سیاسی جای اگر و شاید هست اما در تعیین اصول و چهارچوب و در شروع حرکت نمیتوان با گارد باز حرکت کرد. برهانی روشن هم برای این مهم وجود دارد. مردم حق دارند از قبل بدانند به چه حرکتی تن در میدهند و به چه سویی در حرکت هستند. تشکیل کنگره ملی بر پایه براندازی جمهوری منسوب به اسلامی، نه تنها اجماع نظر ها را همراه ندارد بلکه این نگرانی را ایجاد میکند که فردا و در زمان تقسیم نقش ها و تعریف سیاست ها، پس _ اندیشهء افراد چه نهفته است. انحلال قانون اساسی و حکومت و سپردن اهرم های قدرت کشور به مردم و آلترناتیو آنها، بسیار کم هزینه تر از بر اندازی میتواند باشد.

آنچه که در بالا گفته شد، و به دلایل ذیل، دیدگاه مرا دربارهء سکولاریسم مستحکم تر میسازد.

چو دیدند شاهی چنان چاره ساز             به چاره گری در گشادند باز
نظامی

آنچه سکولار های سبز میکنند همان کنار زدن پرده هاست. ما با کشیدن پرده ها جلوی پنجره مان کار اساسی و طولانی مدت نخواهیم کرد. ‌‌همانگونه که محمد رضا پهلوی نکرد و انقلابیون نیز .  ما باید با نور کافی به مشاهده و باز بینی مشکلات اجتماعی مان برویم. ایران مرکز همهء نگرش های ما باشد. چرا که سکولاریسم ترکیه و سوریه و انگلستان به کار ما نمی آید. ما سکولاریسمی نو برای ایران نیاز داریم.  ما طرفدار گفتمان سیاسی باز و شفاف هستیم ( نه از جنس شفاف آقای خاتمی) . سکولاریسم نو یک مجموعه از اصول اخلاقی و اجتماعی است که حکومت آتی ایران را موظف به دور بودن از نژاد پرستی، تبعیضات جنسی، عقیدتی، قومی و تاریخی میکند. استفاده از سکولاریسم نو ما را از هدف آخرین دور نمیسازد بلکه مدام به آن نزدیکتر میگرداند یعنی دموکراسی. دیدگاه سکولاریسم نو ،مردم ما را به دنبال شکافتن مسائل میکشاند و چارهء کار را به دست آنان میسپارد. ما با سکولاریسم نو از چپ و راست زدن ها و از ابهامات و تردید ها دور گشته و رویین تن میشویم. چرا باید صرف تبلیغات مغرضانه و نا آگاهانه عده ای, مردم دیندار ایران به دام دینکاران گرفتار با شند؟ سکولاریسم نو برای من، حافظ چادر سیاه مادر پیر دیندارم است و منزلت شناس یاد پدر درویشم.

محسن ذاکری  
5 آذر 1390 ، 26 نوامبر 2011