۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

حماقت بزرگترین گناه است!

در لغت نامه دهخدا 'حماقت' به معنای گول شدن و بی عقل شدن است. فرهنگ عمید معانی فاسد شدن عقل و رای را نیز بر می شمرد و غیاث اللغات 'حمق' را نادانی و بی عقلی تعریف میکند.

پس از انقلاب اسلامی، سریال تلویزیونی را به نمایش گذاشتند که از قومی به قیام بر خواسته علیه حاکم زمان خود سخن می گفت.آنان هنوز در دوران سلاح های سرد و شمشیر بسر میبردند. متاسفانه نه نام سریال بر خاطر مانده است و نه نام قوم و کشور. در قسمت های پایانی سریال که تضاد های قومی و خرافاتی آنها را ضعیف ساخته بود، فرمانروای آن ملک با لشکر انبوهی برای سرکوب قیام آمده بود. وی بر بلندی تپه ای و جلوی خیمه خود در برابر لشکرش به رای زنی با سرداران لشکرش مشغول بود. پس از شنیدن آرای آنان در حالیکه آرام بر نیمکت روان خود تکیه داده ودست بر زانو داشت و به جنگجویان به قیام بر خواسته می نگریست، گفت:
"حماقت بزرگترین گناه است". آرای سردارانش او را برای دفع شورشیان راضی ننمود و با اخذ تصمیم دیگری جنگجویان شورشی را شکست داد. سالها گذشت، و با اینکه بدان اندیشیدم، اما نفهمیدم ارتباط بین گناه و حمق چیست. گمان می بردم مترجم آن سریال واژه درست بر نگزیده است، اما از طرفی بعید مینمود این دو واژه پر بار در فرهنگ فارسی را بی حساب کنار هم چیده باشند: حماقت و گناه.

ببینیم گناه چه تعریفی دارد. دهخدا ریشه واژه را پهلوی و در میان گزینه های فراوان از جمله معانی خراب کردن، زوال، خطا، پای لغزه و تبهکاری را بر میشمرد. در فرهنگ عمید گزینه های کار بد، عمل زشت و نا فرمانی جلب توجه می نماید. غیاث اللغات واژه گناه را ندارد و واژه معصیت را نیز معنی نکرده است.

آیا حماقت گناه است و آنهم بزرگترین گناه، گناه یا همان اشتباه بزرگ و گاهی نا بخشودنی؟

اگر حماقت یعنی زوال خرد، آیا این زوال امری اختیاری است و یا اینکه دور از اختیار انسان است. بی شک هر دو حالت را میتوان جایز دانست. آنگاه که از زوال دور از اختیار انسان میگوییم، نشانه های واقعی برای آنرا به وفور میتوانیم بیابیم از جمله نا هنجاریهای روانی و بیمار گونه. اما، آیا فکر و اندیشه انسانی میتواند دانسته زوال خرد را آنچنان پیشه سازد که وی مرتکب کاری زشت، بزه و یا اشتباهی بزرگ گردد؟ انسان در شرایط خاصی مرتکب کارهای زشت و اشتباه میشود. تعریف و گزینش نگرشی کارآمد برای این شرایط، کاری طولانی رامیطلبد. به این کمینه بسنده کنیم که این شرایط هر چه باشند در مجموع بر سر دو راهی کسب لذت و گذشتن از لذت جای میگیرند. كسب لذت انسان را به زیر پا نهادن باورها، دانسته ها و نتایج تجربه ها وسوسه میکند و بسیار هم انسان بازنده این مسابقه است. سویه دیگر این بده و بستان انسان و لذایذ آن است که انسان به کنترل و رام کردن کامیابی تا آنجایی استوار میرود که از اشتباه پاک بماند.به دیگر بیان انسان وفادار به آگاهی و علم خویش میماند و از آنها به آسانی نمی گذرد.

مرز اراده و اختیار انسان در رابطه با اشتباهات کجاست؟ آگاهانه بودن اشتباه آنرا در میدان اختیارات ما و نا آگاهانه بودن اشتباه آنرا در خارج از اختیارات ما جای میدهد. بد نیست گیومه ی هم باز کنیم که روی صحبت ما با اشتباهات از روی نا آگاهی نیست. انسان زمانی که نداند و از روی نادانی به اشتباه آلوده گردد زوال خرد را پیشه نساخته است. زمانی ارسطو نا آگاهانه همه ی هستی را دارای منظوردانست و هستی رابه دسته بندی های کلانی تعریف کرد و در پایان نیز منظورگوهر هستی را عروج از ارض وبه سوی سماوات شرح داد. ارسطو نمی دانست زمین و آسمان در درون هستی دارای مفهوم پست و والا نیستند، چرا که وی از شکل و گستره سیارات و ستارگان و کهکشانها و کروی بودن زمین اگاهی نداشت. پس ارسطو احمق نبود. ارسطو با نظریه اسکولاستیک گناهکار هم نشد.

بی مورد نیست در این جا، خود به این پرسش روی افکنیم که چه پافشاریی است بر اینکه آیا حماقت یا به زوال کشاندن خرد اشتباهی کلان و نابخشودنی است یا نه؟ گیریم خرد خود را به زوال هم کشاندیم، مگر قرار است به کسی حساب پس دهیم. نه دادگاهی در انتظار ماست و نه آزمون دروغ سنجی. اما اگر در کنار این زوال عمدی خرد خود، خرد دیگر انسانها را به فساد و زوال بکشانیم، آنگاه تکلیف چیست؟ مگر علی شریعتی و یا محمد جواد لاریجانی که از دید نگارنده نمونه های آموخته شده ی به فساد کشاندن امور عقلی و شعوری انسان هستند از دید چه کسی برای بیان افکارشان گناهکار به حساب می آیند؟ آن یکی با کلام و سخن معاشقه می نمود و عشوه میفروخت که نماز کورکورانه ذره ای ارزش ندارد و سپس پنج تن را راه نجات آدمیان می شمرد وبا تکیه بر همین احساسات دستکاری شده جاده ای را برای اسلام قدرت کار اسفالت نمود، و این یکی از اوج قوانین فیزیک به کف گودال قطعیت در اجرای حکم سنگسار مینشیند که راه تبرای از گناه را تایید کند. گویی نه روانشناسی خوانده است و نه غرب را دیده است و نه از جامعه شناسی تربیت نامی شنیده است.

آری، اینان گناهکارانی بزرگ هستند! جان سخن همین جاست که ما باد در کف ها، محروم از بهای خرد، همین که صاحب عبایی، کرسی دانشگاه چسبیده ای، دود فانوس خورده ای، کنار دیوار کاهگل بزرگ شده ای، زندان سیاسی و شکنجه دیده ای، از محاسبه و بازخواست نهراسیده ای خلاف خرد و عقل سخن گفت، این بها را برای خرد انسانی مایه نمی گذاریم که حماقت، گناه است. وقتی بنی صدر و مهاجرانی و کدیور هنوز نعل در آتش می اندازند که اسلام و کتاب و سنت راه اداره ایران و جهان است، بانگ بر نمی آوریم که ای گناهکار، لاف تو کی تمام خواهد شد. اما میفهمیم آنها را! لذت دارد. میدانیم لذت از اینگونه چه مخدری است. لذت دارد در برابر لذت سپر انداخته و به گرگم به هوا پرداختن. لذت دارد محبوب مردمی شدن که خرد را در کنار خشکه نانهای کپک زده شان نیز نگه نمی دارند. اینان شنونده برای حرفهای احمدی نژاد و احمد خاتمی و حسن عرفان می آفرینند. گمان می کنند سر تا ته قضیه هزاران فرسنگ از هم دور هستند. نخیر، اینطور نیست. علی شریعتی و محمد جواد لاریجانی دقیقا یک نظام منطقی را برای اندیشه شنوندگانش پیاده میکنند. نظامی که هم زوال احساسات و هم زوال خرد شنوندگانشان را سبب میگردد و در دراز مدت آنها را مخاطب ملایان و خرافه تراش ها می سازد.

از بخت یاری ماست که همه نیز اینگونه نیستند، کسروی، دشتی، میر فطروس، دوستدارو احمدی از جمله آبروهای این دشت خار وعلف سوخته یی هستند که از ارابه ی آتشین خرد باوری پیاده نشده اند. هر چند که، شریعتی باور جرات ندارد به کتاب میر فطروس بیاندیشد، مبادا که ایمانش زایل گردد. بیخبر از آنکه نه تقوی ، نه عرفان، نه ایمان و نه عشق ، هیچ یک از این ها راهبند و سد حماقت نیستند. مرا از گناه باز نخواهند داشت.

در پایان، نا گفته نماند، روی سخن تنها با آنهایی نیست که از اعتقادات و باورها سنگفرش حماقت می سازند بلکه با همه ی اهل سخن و قلمی است که دست روی احساسات مردم میگذارند و باورها و اندیشه مردم را به وادی هم کیشی با سخن و قلمشان، حتی اگر خلاف خرد باشد، می کشانند. بذر زوال خرد و اندیشه در این وادی ها، پنهان و زیر زمین خفته است. لگد مال و قطره آبی، از هر نوعش که باشد، این بذر سخت جان را بیدار میسازد تا سر بر آورد. چه اصرار بر افسانه ی چون امام زمان و مسیح موعود و چه خاک به آسمان افشاندن که از دوران تاریخ پهلوی جز استبداد و حرام نطفه های دیکتاتوری دستاوردی دیگر نداشته ایم و شاهان ما سیاه رویان شاهان جهانند. طرفداران این روش های خود پرستانه برای تسلط بر خرد، تمییز دادن نیک و بد، انسانهایی از یک سنخ هستند و با یک هدف نفوذ میکنند.

من روی در روی آینه می نشینم. به خود مینگرم و با خود گفت و گویی مینمایم. آیا گناه مرتکب شده ام؟

محسن ذاکری بیست و هشت شهریور 1389

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

تا میگوییم خدا، گمان میکنند خدای آنها را میگوییم!

مطلبی در سایت رادیو فردا روز چهارم سپتامبر 2010 به چشمم خورد. خواندن مطلب یک دقیقه هم زیادش بود اما نوشتن این شکایه وقت را گرفت. استادی به نام اریک پریست مقاله به چاپ رسانده است در نقد کتاب آخر استیفن هاوکینگ بنام "طرح عظیم". در این کتاب که ماه سپتامبر در اختیار عموم قرار میگیرد هاوکینگ به ارائه این نظریه می پردازد که شروع و وقوع هستی الزاما نیاز به خدا نداشته است و خالق با منظوری را برای انفجار نخستین یا مهبانگ لازم نمی بیند. وی میگوید صرف اینکه لحظه ایجاد هستی شروعی از پس نیستی است، حتما بودن یک شعور و خواست قبل از هستی را مطالبه نمی کند. خود ماده نیز می توانسته این ظرفیت را در خود داشته با شد.

اریک پریست هم فورا قلم وا مصیبتا بر داشته است که: ؟‎ "-- خود خدا شرایط برای وقوع انفجار بزرگ و شکل گیری کهکشانها براساس قوانین فیزیک را فراهم کرده است -- به عنوان یک دانشور و دانشمند ما همواره به دنبال یافتن پاسخ های قانع کننده به سئوالات بسیار پیچیده ای هستیم. گاه دانش ما در برابر این سئوالات و ناشناخته های عالم هستی چنان ناچیز است که آدمی احساس شرم می کند -- ممکن است آنطور که دانشوران معتقدند فیزیک با تکیه بر ریاضیات ملکه تمام علوم باشد ولی پاسخگوی تمام سئوالات علمی نیست. شیمی ، زیست شناسی ، رواشناسی و شاخه های علوم انسانی نیز روش های خاص خود را برای تفسیر و تحلیل جهان دارند که معمولا مکمل فیزیک و ریاضی هستند -- اریک پریست یادآوری می کند که علوم نمی تواند به بسیاری از سئوالات مهمی که در برابر انسان وجود دارد به شکل همه جانبه و دقیقی پاسخ دهد. به عنوان مثال علوم چگونه می تواند ذات زیبایی و عشق را توضیح دهد. شاید تاریخ ، فلسفه و الهیات رشته های مناسب تری برای پاسخ گویی به این نوع سئوالات هستند. " نقل از سایت رادیو فردا است.

پریست بسیار پریست بسیارخارج از میدان فیزیک کوانتوم و اندیشه های هاوکینگ، و با سبک مقایسه ای نا متجانس، ذهن طرفداران خود را رضایت می بخشد. هزاران سال فلسفه، منطق، پزشکی، دین، اسطرلاب و فال بینی، عرفان و دیگر علوم درباره ی جهان و دلایل هستی و پرسش های هستی کنج و کاو کرده و سخن راندند. نجوم و کپر و کپرنیک و گالیله و سرانجام نیوتن همه ی ذهن گرایی های گیر کرده بین زمین و ماه را به آنسوی جهان کلیسا و مسجد بردند. مدل هستی نیوتن جایی برای بهشت و جهنم باقی نمی گذاشت. هر چند نیوتن خدا را منظور ازلی هستی فرض نمود. انشتین با فرضیه نسبیت همه چیز را بسوی ماده و قوانین ماده کشاند. این فرضیه گفت چگونه نیروی جاذبه شکل جهان را تعیین میکند و متا فیزیک گرا ها می گفتند شکل جهان منظوری دارد و آن هم منظور خداست. فیزیک کوانتوم اما درباره جاذبه نمی گوید بلکه شکل جهان را در نتیجه بود فیزیکی ذرات، میدانهای ماده و امواج میداند. تئوری سیاهچالهای فضایی تئوری انشتین نیز برای مکانیک کوانتوم قابل قبول نمی نمود که فشردگی جرم سیاهچال ها بی پایان باشد. یعنی نقطه مرکزی سیاهچال ها جایی است که ابعاد را نمی شنا سد. فیزیک کوانتوم در کنار این پرسش با پرسش دیگری هم فرضیه انشتین را به چالش کشاند. آیا سیاهچال های فضایی که همه چیز را بدرون خود میکشند و حتی نور را نیز راه فراری از آنجا نیست، میتوانند آگاهی و اطلاعات نهفته در ماده را نیززندانی کنند؟ ‌‌‌هاوکینگ برای این پرسش عمری را صرف کرده است. سال 1973 هاکینگ فرضیه معروفش را داد که سیاهچالهای فضایی جرم را از دست میدهند اما دارای ارتعاشات گرمایی هستند. طبق این نظریه خورشید در درون سیاهچال فضایی گرمایی معادل 0،00000006

سانتیگراد خواهد داشت. در کنار این انرژی که نوعی تخلیه اشعه گاما است شاید بتوان گفت اطلاعات از نابودی مطلق رهایی می یابند.

حال چه جای این مجملات است که روانشناسی و شیمی و پزشکی و فلسفه نیز می توانند جواب سئوال های انسان باشند؟ این ها چه ربطی به هم دارند؟ بجث اینکه آگاهی در کجای هستی جای دارد و نابود نمی شود بهتر راجع به 'خدا' حرف میزند یا این دور مسلسل بی اساس و کاملا تجریدی که بعضی از انسانها به خدا نیاز دارند؟

کجای فرضیه هاوکینگ حتی سایشی با این موضوع دارد که خدا راه زندگی درست را به انسانها می آموزد و یا نمی آموزد؟ باید گفت متاسفانه پریست نخواسته تئوری هاکینگ را بفهمد.

دکارت گفت من فکر میکنم پس هستم. و سپس در ادامه اثبات و نفی شک بر وجود ماده، ادامه داد که متافیزیک و نیروی متعالی ماورای این ماده وجود دارد. توماس هابس در ادامه این بحث گفت تفکر نیز جزوی از همین ماده است. نیاز به متافیزیک را رد کرد و تاکید بر شناخت ماده را به میان کشید. این سخن سر دراز دارد.....

محسن ذاکری 5 سپتامبر 2010