مطلبی در سایت رادیو فردا روز چهارم سپتامبر 2010 به چشمم خورد. خواندن مطلب یک دقیقه هم زیادش بود اما نوشتن این شکایه وقت را گرفت. استادی به نام اریک پریست مقاله به چاپ رسانده است در نقد کتاب آخر استیفن هاوکینگ بنام "طرح عظیم". در این کتاب که ماه سپتامبر در اختیار عموم قرار میگیرد هاوکینگ به ارائه این نظریه می پردازد که شروع و وقوع هستی الزاما نیاز به خدا نداشته است و خالق با منظوری را برای انفجار نخستین یا مهبانگ لازم نمی بیند. وی میگوید صرف اینکه لحظه ایجاد هستی شروعی از پس نیستی است، حتما بودن یک شعور و خواست قبل از هستی را مطالبه نمی کند. خود ماده نیز می توانسته این ظرفیت را در خود داشته با شد.
اریک پریست هم فورا قلم وا مصیبتا بر داشته است که: ؟ "-- خود خدا شرایط برای وقوع انفجار بزرگ و شکل گیری کهکشانها براساس قوانین فیزیک را فراهم کرده است -- به عنوان یک دانشور و دانشمند ما همواره به دنبال یافتن پاسخ های قانع کننده به سئوالات بسیار پیچیده ای هستیم. گاه دانش ما در برابر این سئوالات و ناشناخته های عالم هستی چنان ناچیز است که آدمی احساس شرم می کند -- ممکن است آنطور که دانشوران معتقدند فیزیک با تکیه بر ریاضیات ملکه تمام علوم باشد ولی پاسخگوی تمام سئوالات علمی نیست. شیمی ، زیست شناسی ، رواشناسی و شاخه های علوم انسانی نیز روش های خاص خود را برای تفسیر و تحلیل جهان دارند که معمولا مکمل فیزیک و ریاضی هستند -- اریک پریست یادآوری می کند که علوم نمی تواند به بسیاری از سئوالات مهمی که در برابر انسان وجود دارد به شکل همه جانبه و دقیقی پاسخ دهد. به عنوان مثال علوم چگونه می تواند ذات زیبایی و عشق را توضیح دهد. شاید تاریخ ، فلسفه و الهیات رشته های مناسب تری برای پاسخ گویی به این نوع سئوالات هستند. " نقل از سایت رادیو فردا است.
پریست بسیار پریست بسیارخارج از میدان فیزیک کوانتوم و اندیشه های هاوکینگ، و با سبک مقایسه ای نا متجانس، ذهن طرفداران خود را رضایت می بخشد. هزاران سال فلسفه، منطق، پزشکی، دین، اسطرلاب و فال بینی، عرفان و دیگر علوم درباره ی جهان و دلایل هستی و پرسش های هستی کنج و کاو کرده و سخن راندند. نجوم و کپر و کپرنیک و گالیله و سرانجام نیوتن همه ی ذهن گرایی های گیر کرده بین زمین و ماه را به آنسوی جهان کلیسا و مسجد بردند. مدل هستی نیوتن جایی برای بهشت و جهنم باقی نمی گذاشت. هر چند نیوتن خدا را منظور ازلی هستی فرض نمود. انشتین با فرضیه نسبیت همه چیز را بسوی ماده و قوانین ماده کشاند. این فرضیه گفت چگونه نیروی جاذبه شکل جهان را تعیین میکند و متا فیزیک گرا ها می گفتند شکل جهان منظوری دارد و آن هم منظور خداست. فیزیک کوانتوم اما درباره جاذبه نمی گوید بلکه شکل جهان را در نتیجه بود فیزیکی ذرات، میدانهای ماده و امواج میداند. تئوری سیاهچالهای فضایی تئوری انشتین نیز برای مکانیک کوانتوم قابل قبول نمی نمود که فشردگی جرم سیاهچال ها بی پایان باشد. یعنی نقطه مرکزی سیاهچال ها جایی است که ابعاد را نمی شنا سد. فیزیک کوانتوم در کنار این پرسش با پرسش دیگری هم فرضیه انشتین را به چالش کشاند. آیا سیاهچال های فضایی که همه چیز را بدرون خود میکشند و حتی نور را نیز راه فراری از آنجا نیست، میتوانند آگاهی و اطلاعات نهفته در ماده را نیززندانی کنند؟ هاوکینگ برای این پرسش عمری را صرف کرده است. سال 1973 هاکینگ فرضیه معروفش را داد که سیاهچالهای فضایی جرم را از دست میدهند اما دارای ارتعاشات گرمایی هستند. طبق این نظریه خورشید در درون سیاهچال فضایی گرمایی معادل 0،00000006
سانتیگراد خواهد داشت. در کنار این انرژی که نوعی تخلیه اشعه گاما است شاید بتوان گفت اطلاعات از نابودی مطلق رهایی می یابند.
حال چه جای این مجملات است که روانشناسی و شیمی و پزشکی و فلسفه نیز می توانند جواب سئوال های انسان باشند؟ این ها چه ربطی به هم دارند؟ بجث اینکه آگاهی در کجای هستی جای دارد و نابود نمی شود بهتر راجع به 'خدا' حرف میزند یا این دور مسلسل بی اساس و کاملا تجریدی که بعضی از انسانها به خدا نیاز دارند؟
کجای فرضیه هاوکینگ حتی سایشی با این موضوع دارد که خدا راه زندگی درست را به انسانها می آموزد و یا نمی آموزد؟ باید گفت متاسفانه پریست نخواسته تئوری هاکینگ را بفهمد.
دکارت گفت من فکر میکنم پس هستم. و سپس در ادامه اثبات و نفی شک بر وجود ماده، ادامه داد که متافیزیک و نیروی متعالی ماورای این ماده وجود دارد. توماس هابس در ادامه این بحث گفت تفکر نیز جزوی از همین ماده است. نیاز به متافیزیک را رد کرد و تاکید بر شناخت ماده را به میان کشید. این سخن سر دراز دارد.....
محسن ذاکری 5 سپتامبر 2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر