من طرفدار سلطنت و یا مخالف سلطنت نیستم. اصلا کار من فکر درباره ی حکومت آینده ایران نیست. به گفته ی یکی از دوستان دو آتیشه کمونیست من اصلا شکل این حرفها نیستم. شاید هم راست بگوید. كه راست گفت سیاستمرد ایرانی.
من دردم این است که ما ایرانی ها چگونه می اندیشیم. چگونه می فهمیم. چگونه استدلال می کنیم و چگونه نتیجه میگیریم. البته اگر صاحبان ادعای سیاست این اجازه را بدهند که من یک لا قبای نا سیاسی از این حرفها بنویسم!
علیرضا پهلوی در سن چهل و چهار سالگی نه سال بعد از خودکشی خواهرش لیلا خودکشی میکند. دلایل این خودکشی را در اینترنت ورق زدم. رضا پهلوی دلیل اصلی را افسردگی می داند.اما ذهن من ساده و نا سیاسی را سایت حزب توده، سایت پیک نت با دیدگاه کار شناسانه اش که تناقضات اخبار را در دو سه خط بررسی کرده و خبر میدهد که دلیل خودکشی سوگ مرگ دوست دختر بوده است و بازگشت افسردگی مزمن! روشن کرد.1 من روشنسر گفتم ببینم چرا این شاهزاده خوش بی خیال ناز پرورده ی طاغوتی با تفنگ مغز خود را متلاشی کرده است. به این نتیجه رسیدم عامل اصلی خودکشی در لابلای پرسش های ذیل نهفته است:
شاید از اینکه خانواده اش سالهاست تمیز و پاک زندگی کرده اند و سوژه و سر تیتر اخبار انتقام جویان نبوده اند خسته شده بود و مایوس؟
شاید از اینکه یک خانواده سلطنتی بودند و سالها بدون اسکاندال بسر کرده اند خیلی دل گرفته بود و به پوچی رسیده بود؟
شاید میخواست طنین عدالت الهی را قرائتی دم ....... با لبخند برای مردم باز گو کند و تعریف نماید؟
شاید جدا از برادرش رضا سخت دلخور بود که این همه سال زبان به دشنام و سخره گویی علیه مخالفانش باز نکرده است؟
شاید میخواست که مدعی تاج و تخت پادشاهی به جای اینکه لباس سبز تن خود و همسر و فرزاندانش کند و از روی آتش چهارشنبه سوری بپرد و عکس آن راهم در نت بگذارد، یک سری عکسهای روبوسی با شیخ های پارسی ستیزعرب را به نمایش بگذارد؟ و به سفره نعمتی برسند!
شاید اصلا شعرهای رستاخیزی شاملو ی جوان، شاملوی میان سن و شاملوی پیر را زیاد می خوانده است؟
شاید سعی کرده بود در دیسکوتک های آمریکایی نشان بدهد یک شاهزاده ایرانی طاغوتی چه ها می تواند بکند، اما خانواده اش مدام مانع می شده اند؟
شاید بارها از رضا پرسیده بود چرا هر جا ایرانی ها را می بینی با افتادگی میروی جلو و دست میدهی و سلام و احوالپرسی میکنی؟ چرا از مردان خدا کبر و تزویر را نمی آموزی؟
نه، او از مادرش دلگیر بود که چرا بیوه ماند و هنوز عاشق شوهر مر حومش است؟
شاید بارها با مادرش درگیری داشته است که چرا کتاب نوشتی، چرا با یک کمونیست که تازه فهمیده که کمونیسم چیست، فیلم مشترک ساختی؟
شاید، شاید آهنگ فریاد زیر آب داریوش را، که خود داریوش تازگی فهمیده برای چه و کی باید میخوانده، زیاد گوش کرده بود؟
شاید خانواده اش می خواسته اند به یک کوچ اجباری به ایران تن دهند و او میخواسته در غربت کیفش را ببرد؟
شاید از اینکه بسیجی ها در خشونت با جوانان سبز ایران روی ارتش و پلیس رژیم پدرش را سفید کردند مایوس و سر افکنده بود؟
در پایان پس ازاین غوث و غوط فراوان در دنیایی که پیک نت سر انگشت آنرا به من نشان داد، به جای خود بر می گردم و از زیاده گویی پوزش می طلبم.
فوت علیرضا پهلوی را به همه ی ایرانیانی که افسردگی، درماندگی و یاس را از پس دوران سیاه سه دهه گذشته تجربه کرده اند، ودر میان آنان بویژه به چهل و چهار ساله ها، تسلیت میگویم.
1.http://www.pyknet.net/1389/03dey/16/page/33Khodkoshi.php
محسن ذاکری
شانزده دیماه 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر