۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

سه ديوارهء کاذب يک منشور فرهنگی

سه ديوارهء کاذب يک منشور فرهنگی
محسن ذاکری
مشکل ریشه ای تک روی ها، چینش گناه ها، کوتاهی افراد، و ناتوانی شان در برداشتن بار از منزل به کمک هم، تنها در شناخت موضع و صف بندی ها حل نمی شود. آنچه می باید پديد آيد قوام باورها برای دستیابی به انعطاف مواضع است. گام های سنگین، و واژه های تند، و مقصر تراشی، و خود موجه بینی، سال هاست ما را از سبک رفتار بودن و سبک خیز شدن بازداشته اند. و این نوشتار به میان منشوری می رود با سه دیوارهء کهن و قدیم، و به سه دشواری که در فرهنگ ایرانی جای گرفته اند و از بسیاری از چشم ها پنهانند، می نگرد، و امید به روزی دارد که این دیواره ها شکسته شوند.


سه ديوارهء کاذب يک منشور فرهنگی
محسن ذاکری
كلام اول
مدت زیادی نیست که بحث جديد «آلترناتیو سازی»، برای مقابله با جمهوری اسلامی، در بین اپوزیسیون برونمرز جانی تازه یافته است. کمتر از دو سال از این جریان پر تالاب می گذرد. در اين جريان بخش اصلی برونمرزیان در قالبی از حمله، دفاع، توجیه و تثبیت خود به میان آمده اند. کمینه من اینگونه می بینم! در این میدان سیاست و جریان جاری، بسی می بینم که گویی در رینگ بوکس ایستاده ایم و بزودی زمین و زمان برایمان تنگ خواهند بود و جای کم می آوریم و باید ضربه زننده، ما باشیم!
مشکل ریشه ای تک روی ها، چینش گناه ها، کوتاهی افراد، و ناتوانی شان در برداشتن بار از منزل به کمک هم، تنها در شناخت موضع و صف بندی ها حل نمی شود. آنچه می باید پديد آيد قوام باورها برای دستیابی به انعطاف مواضع است. گام های سنگین، و واژه های تند، و مقصر تراشی، و خود موجه بینی، سال هاست ما را از سبک رفتار بودن و سبک خیز شدن بازداشته اند.
و این نوشتار به میان منشوری می رود با سه دیوارهء کهن و قدیم، و به سه دشواری که در فرهنگ ایرانی جای گرفته اند و از بسیاری از چشم ها پنهانند، می نگرد، و امید به روزی دارد که این دیواره ها شکسته شوند.

دیوارهء اول: همزاد های سیاه و سفید
هرچند که هر کنش اجتماعی، فکری و سیاسی که برای نجات ایران از مشکلات باشد، قابل ستایش است و در انتقاد و شکافتن مسائل نیز هرگز مشکلی نیست و همیشه باید این ویژگی تازه برای فرهنگ ما را تقویت کرد و ستود، اما پیرامون رنجوری اندیشهء ما در «ریشه ها»ی رشد و نمو استبداد دوران محمد رضا پهلوی، افتادن در چاهی بنام انقلاب اسلامی، بقای جمهوری اسلامی و آیندهء ایران تأمل کافی نشده است.
يعنی، ما سال ها است که پاشنهء بحث ِ خود را بر روی محور «استبداد گذشته و قبل از انقلاب»، و بویژه «خطر تکرار این استبداد»، گذاشته ایم، بر شخصیت سازی در تضاد با شخصیت های قبل و بعد از انقلاب همت گمارده ایم، و کار و بازده خرد گروهی را دربست بصورتی منفعل شناسانده ایم.
در نقد روشنفکران، سیاستمداران و نویسندگان مان سال ها حرف برای گفتن هست – حرف هایی که به راحتی نقد شاه و خمینی و خامنه ای نیستند و به همان راحتی و چرایی گزینی به ذهن نمی نشینند. آنچه بین ما و روشنفکران ما رفته است بسیار بیشتر از آنچه هائی است که بین ما و شاه رفته است. آنچه بین ما و روشنفکران ما رفته و می رود در تاریخ و اندیشه ء ما به حیات خود ادامه می دهد و با ما همراه خواهد بود. در اشعار و بر صفحات و جریده های افکار و احساسات ما این حیات تا سال ها ادامه خواهد داشت. چرا که بن مايه ای فرهنگی در کار است که تا بدان نپردازيم تحليل ها و تفسيرها مان از ژرفای کافی محروم خواهند بود.
از بنمایه های ساختار فکری ما ایرانیان دو همزاد دیو” و “فرشته” هستند. ما ایرانیان با آموزش های پیامبر باستانی خود، زرتشت، با مفاهیم اهریمن و اهورا مزدا آشنا و آمیخته شده ایم. با این وصف این دوگانگی جویی یا باور به همزاد ها در میدان اندیشه، تنها منحصر به ما ایرانیان نمی شود. در جهان غرب نیز این همزاد و دو تایی دیدن ریشه های وقایع و امور جهان در اندیشه و قضاوت های غربیان سال ها ریشه داشته است. بی شک از دلایل مقبول افتادن ادیان خاورمیانه ای در جهان غرب نیز به همین همزاد باوری و همزاد مداری اندیشه ای که در غرب جا گرفته باز می گردد.
دوگانگی پویی و سیاه و سفید دیدن مسائل بی شک در اپوزیسیون خارج از کشور معضلی بزرگ است. این ناسازه در همسویی اندیشه و تشخیص، از قدرت بسیار بالایی برخوردار است و کنش بدنبال این تشخیص را همیشه افسار کشیده است. به کرات و وضوح می توان دید که نه روشنفکران و نه عوام ما از این بلا راحت بدر نمی روند. عقل پیچیده و نگرش ساده، هر دو می توانند به این درد گرفتار باشند و ابتلای به این مشکل دامن گیر بسیاری است. انسان هایی که برای آنها همیشه یک “بد” و یک “خوب”، پدیده ای اجباری و اجبار بودن هستند با همه چیز درگیر می شوند جز خود! پس از آنکه این “بد” با چهرهء واقعی اش شناسانده شد و زیان آن محاسبه گشت، آنگاه گویی بخش اصلی وظیفهء ما انجام شده است.     
اما، مثلاً، می توان از نگاه ژاک دریدا، فیلسوف ساختار شکن فرانسوی،  نيز سود جست که از جمله کسانی بشمار می رود که در بهم ریختن ترکیب این دو همزاد بسیار کوشیده و حتی با بهم ریختن ساختار متون و منحرف کردن دید خواننده از طرح، و یا به بیانی “دسیسه”ی نویسنده، شالوده های عجیبی را با جرأت به میدان آورده است.
مارک ڵیللا می گوید که دریدا و ديگر شالوده شکنان دیوانهء عدالت هستند و می خواهند با کشاندن بافت علمی به درون فکر انسان غربی او را به عدالت و خویشتن داری گرفتار سازند. دریدا، از اینکه انسان غربی با نگرش تاریخی و دینی خود در برابر هر خیری یک شر می بیند، ناخشنود بود و با طبع هوشیار و طنز شناس خود به زیرکی به مصاف این ناسازه برخاست. اما عدالتی که دریدا به دنبال آن است از جنس عدالت ادیان نیست.(1) عدالتی که دریدا تشنهء آن است و بخاطر آن شالوده های متن و فکر را بهم می ریزد، چیزی جز عدالت درخور اندیشهء انسانی و تجربیات احساسی انسان نیست.
او می خواهد انسان قبل از اینکه با دیدن “بدی” بدنبال “بد ِ” مقصر و مستحق مجازات بگردد، بتواند با شالوده های نوی فکر و قضاوت خود، نگاه اش را تنها روی “بد” قفل نکند.

ديوارهء دوم: مقدس سازی
ورود به این بحث چیدن سه پرسش در کنار هم را ایجاب می کند. اول اینکه چرا مقدسات وجود دارند و چه فرایندی از کارکرد خرد بشری به باور به مقدسات منجر می شود؟  دوم اینکه آیا “مقدسات” برای بشر مضر هستند یا مفید؟ و سوم اینکه مقدس سازی چگونه صورت می گیرد و برای چه منظوری؟
من در این نوشتار با پرسش سوم کار دارم.
نخست ببینیم چه چیزی مقدس است! ویژگی های یک چیز مقدس چه هستند؟ مقدس به چیزی می گویند که دربرگیرندهء همهء خصیصه هایی که بر می شمرم باشد: بر آن انتقادی وارد نیست، ایرادی وارد نیست، نقصی واقع نیست، مرور زمان از کمال آن نمی کاهد و بهتر از آن در نوع خود نمی توان یافت. مقدس، پاک و منزه از هر گونه کاستی و کمبود است. و طبعاً اینگونه مقدسات بیشتر از همه جا در کاربرد ادیان و ایدئولوژی ها حضور دارند. اینک این نکته جای تاکید دارد که اگر هر کدام از این ریخت ها و ویژگی ها را کنار بگذاریم دیگر آن “مقدسی” که مورد توجه این نوشتار است نيز وجود نخواهد داشت.
زمان و پروسهء مقدس سازی به زمینه های بسیاری مربوط است. به بیان دیگر، مقدس سازی در هر فرهنگی با یک محتوی و یک ساختار ویژه مقدور می گردد. شما در فنلاند بغیر از مقدسات دینی برای مسیحیان و “طبیعت” برای همهء فنلاندیان، هرگز نخواهید توانست”پاکی”  دیگری بسازید. مقدسات دین مردم در پشت درهای منزل می مانند و پیش از آنکه از منزل خارج شوند، به منزل سپرده می شوند. پاک بعدی، طبیعت، شامل سبزی و حیوانات و آب ها و سنگ ها، برای فنلاندی ها مبری از آزار و بی توجهی است. اما مقدس سازی در ایران و پاکستان در ابعاد بسیار وسیع تری مقدور است. گاهی، قضاوت مخاطبین در برابر ادعاهای “لیست نمایندگان امام زمان” و “جهاد مقدس“ تنها بر اساس قدسیت راوی بنا می شوند و باور به آنها باطنی و تظاهری بکار گرفته می شود. در میدانی دیگر و در همین راستا، با مراجعاتی به تاریخ و شرایط جهانی “نظام”، مقدس مقدسین می گردد و می ماند. طیف مبارزات جدید و تروریسم در پاکستان نیز برای عاملین آن مقدس است.
اما در هر کدام از این میدان ها، اندیشه ای که برای آن می توان “مقدس” ساخت، دارای بنیان های نقد سازنده و  ساختار پرسش و جواب نیست و بر چون و چرا بنیان نیافته است. این اندیشه بر بنیان باور ها و ایمان خود می پذیرد که اینک امری و یا چیزی مقدس است و در پاکی آن شک نمی کند.
پس از این نگاه مجمل به کیفیت کار “تقدس” با ذهن آدمی، باز گردیم به اینکه چرا مقدس سازی می شود. مقدس سازی از دید این نوشتار تنها و تنها یک سلاح برای ناکار کردن حریف است و بس! چون امریکا شیطان شد، پس مبارزه با آن هم برای حزب الله و هم برای القاعده امری مقدس می شود. این جا کلمهء “شیطان” را با تأویل و تفسیر یک شیعه و یک سنی از گفته یک آیات الله العظمی و یا ملائی کلان باید دید. و از دید یک مارکسیست سوگند خورده به نابودی امپریالیسم، که مبارزهء خود را بی کاستی و تکمیل و امر اجباری نفس جوهر هستی انسانی و تاریخ می داند، مبارزه با امریکا نیز به نوعی مقدس است. از این روند است که مبارزهء مقدس، مکان مقدس، فرد مقدس در مقایسه با دیگر مبارزه ها و مکان ها و فردها، مقدس می شوند. بوش پسر هم جنگ های خود را مقدس می نامید.
  بجاست خاطر نشان کنيم که برای رها سازی ذهن بشر از آفت مقدس سازی نباید به سفسطهء مقدس مآبان گرفتار شد که “مرز کشور” و “ناموس” هم مقدس هستند! اگر یک فرد تقدس مدار بگوید: چه اشکالی دارد تقدسات باشند چرا که مقدساتی غیر از مقدسات دینی هم داریم، باید به او گفت هرگز یک دیوار تاریخی یا مرز کشور و یا ناموس انسان، مقدس نیستند. این ها نادرند، دفاع از آن و حرمت آن بر ما واجب است!(2) حتی چیزی که پاک است هم مقدس نیست!
آلمانی ها بی شک از با لیاقت ترین مردمان هزارهء اخیر هستند. بار فلسفی، هنری و ادبی که این مردم به یدک می کشند تقریباً بی رقیب است. اما این مردم در دو جنگ بزرگ نشان داده اند که می توانند و پتانسیل آن را دارند که دور اهدافی ضد انسانی گرد آیند و برای انهدام دیگران بکوشند. ‌هیتلر را آلمانی ها “هیتلر” کردند. چند میلیون اراذل و اوباش خیابانگرد، افسران اس اس شدند  و به جان مردم خود و جهان افتادند.
در همین راستا است که در یأس می مانم وقتی می بینم در برونمرز نیز گروهی، با توجه به جایگاه اجتماعی خود، برای منکوب کردن بینش مخالف خود دست به مقدس سازی می زنند و برای مثال “مردم ایران” را در حد تقدس بالا می برند! مقدس کردن “ملت” و “امت” و “خلق”(3)، هر سه از دید منطق این نوشتار محکوم است و به همان اندازه که مقدس کردن هیتلر و خامنه ای و مائو را محکوم می کنیم، تقدس مردم را نیز باید محکوم نمود. اینکه امروز بگوییم مردم ایران در دیروز و یا این لحظه از تاریخ، از اشتباه و کوتاهی در شناخت و ضعف فرهنگی مبری هستند، از دید من تقدس بخشیدن به “مردم” است. همین نگرش است که زمانی این مردم بر روال آن  و چون که با خمینی همدل بودند بی عیب و مقدس بودند (و اینک نیستند).
مفهوم مردم، اینجا با زیر مجموعه هایی چون دین، فرهنگ، تاریخ، آداب و رسوم، یکی است و این ها از هم جدا نمی شوند. اینکه مردم درونمرز و برونمرز هر کدام از اندیشه ها و افکار حبس شدهء خود رنج می برند، قابل انکار نیست و انداختن بار همهء این مصیبت بر دوش مستبدان نیز قوام اندیشهء آزادیخواهانه و سازندهء ما را در پی نخواهد داشت.                 

ديوارهء سوم: هویت کار و تولید
یادم است که محمد تقی جعفری در یک سخنرانی اش می گفت که شاعری دیوان قطوری در دست داشت و به بنایی رسید که دیواری را می چید. بنا گفت: این چیست؟ شاعر جواب داد: این کتاب شعر من است. بنا گفت: قطور و محکم است، آنرا در لای آجرهای این دیوار گذاریم تا یادی از تو نیز در این دیوار ماندگار شود. هر چند جعفری این حکایت را در همدلی با درد و افسوس شاعر گفت، اما نکتهء ظریف این حکایت همانا توان تلفیق دو بینش است.
دورانی دشوار در انتظار کشور های فقیر و عقب افتاده دنیا می باشد. دیری نمی کشد که موازنهء منابع انرژی بهم خواهد خورد و توزیع کالا از راه مجازی نیز دست های بسیاری را باز تر کرده و بسیاری را خواهد بست. این کلی گویی ها را می توان همین جا فراموش کرد! و چرا که نه! ولی نمی توان فراموش کرد ثروتمند و مرفه شدن کشور ها دیگر هرگز چون سابق شدنی نخواهد بود.
در جهانی زندگی می کنیم که اهرم های اقتصاد، همانند دست های مکانیکی یک روبوت غول پیکر، در حال دریدن این جهان به سود خود هستند. اتحاد اروپا در لبهء سقوط به فروپاشی دست و پا می زند. آمریکا در جبران هزینه های عملیات نظامی اش و کنترل تمرکز ثروت بدنبال راهکارهای اقتصادی جدید است. چین همراه با رشد اقتصادی پر نهیب اش بدنبال ایجاد عوامل خوشبختی بیشتر برای مردم اش اولین قدم ها را برداشته است. ترکیه، که راه زیادی تا دموکراسی و عدم تبعیض دارد، زمانی از اروپاییان “نه” می شنید اما اکنون به دعوت اتحاد اروپا نه می گوید و این را از توان اقتصادی اش دارد. دوبی و امارات و سعودی ها با فروختن نفت با قیمت بالا بدنبال تامین آینده ای بهتر برای فردای جوامع “غیر دموکراتیک” شان، هر چند بی توان تولیدی، هستند. کره جنوبی به مرور خواب را بر رقبای اروپایی خود حرام می کند. و خلاصه اینکه همه فهمیده اند که امروز از یک “ هویت” تازه باید حرف زد؛ هوينی که همانا هویت توان تولید و رقابت اقتصادی است. کم نیستند کشور هایی که در آینده بازندهء این میدان در برابر چین “دیکتاتور” خواهند بود! ‌نمونهء قابل پیش بینی این بازنده را می توان در هندوستان دید! هویت اقتصادی چین چه بخواهیم و چه نه حرف بیشتری برای گفتن دارد تا هویت دموکراتیک هندوستان. و بر پایهء این رفاه اقتصادی و محکم، ساختن هر چیزی راحت تر و مقدور تر است.
اینک، اپوزیسیون برونمرز، با برخورداری از تعداد بالای متخصصین و کارشناسان، هنوز بر سر مسائلی چون استبداد، پادشاهی، جمهوری، اصلاح نتایج انقلاب اسلامی و از این دست مضامين، همچنان ناچار از گفتن و تکرار و تکرار است. جوانان ایران (دست کم آنهایی که خواهان تغییرات هستند) “دغدغه شان” آزادی های اجتماعی است یعنی همان چیزی که جوان مصری برای آن به خیابان نیامد. می گویند جوانان ایران زندگی راحت تر می خواهند. می گویند کارگران کار می خواهند. میگویند بیماران درمان می خواهند. و ملا قلمی مثل من هم می گوید وای از فاجعهء فرستادن آخوند ها به مدارس و بنیادگرایی در سیستم آموزش ایران، که ایران سیستم آموزش مدرن می خواهد. و از این دست، شما بشمارید!
 اینک من می اندیشم اگر من یک جوان ایرانی بودم، و می دیدم که سال های عمرم می گذرد و جوانی من باز نمی گردد و تا کتاب ورق می زنم قصهء شاه است و مصدق و توده ای ها و فدایی ها و خمینی! تا شنیده ام گفته اند فردوسی و حافظ و شاملو! آیا نباید به خود می گفتم: پس ارزش کار و تولید را چه کسی باید ارزیابی کند و بداند؟ چه کسی به من می گوید سیستم مالیات سالم چه است و چگونه می شود دانست که شریان حیات یک دولت سالم است؟ کدام برونمرزی گفته است که اگر جمهوری اسلامی منحل شود، شهر ها و استان ها و بخش های ما چگونه اداره خواهند شد؟ چه کسی از خیل برونمرزیان ِ برانداز تا این لحظه یک طرح اقتصادی برای آیندهء پر تلاطم ارائه کرده است که بدانم می توان با آن کار، ساخت و برابری های اجتماعی را بیمه کرد؟ آیا یک جوان، که مدام “تعزیه” های “کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا”  را با نسخه ها و فرمت های قدیم و جدید می بیند می تواند به غیر از روزهای عمرش و شمارش ساعات خوش این روزهایش به چیز دیگری دل بندد؟ او که مدام از نگرانی ها و دلهره ها می شنود که فلان و بمان خواهد شد، چگونه از این ذهنیت های ملول و خسته و به گذشته چسبیده، می تواند جانی مفرح بیابد که اگر سرمایه از جان و مال خود گذارد، بداند هدف، صرفاً کنسرت موزیک و آزاد گشتن و پوشیدن نیست و بلکه در و دیوار کشوری بارور را مسرور خواهد بود!
از خود می پرسم:  آیا این سخن وزین است که کارهای انجام شده و سازنده را کوچک شماریم؟ بگوییم کارهایی شده است و ما با آنها مشکل نداریم؟! مگر قالیباف برای صاف کردن جادهء ریاست جمهوری اش دستی به سر و گوش تهران نکشیده است؟ این ها هم کار نیست! در گذشته هم که کاری نبوده  است جز استبداد کاری! پس آنچه در ایران شده است اگر کار نیست پس چه است و اگر ارزش کار بر آن نمی گذاریم پس چه ارزشی برای بود و نبود قائل هستیم؟ اگر از سیستم آموزشی نمی دانید و از اقتصاد نمی دانید، کوچک شمردن “کار” امر ساده ای نیست. اشتباه کمی نیست! کی گفته است که تا ایران از دست رژیم خلاص شود آجر ها روی هم بالا می روند؟ کدام شاهد و سندی بر این ادعا حتی در مقام حرف وجود دارد؟ چند در صد جر و بحث ها و کنکاش های ما برونمرزیان در این راستا بوده است که اکنون محکم بنشینیم و مستند و معتبر بگوییم چون به آزادی رسیديم نان و کار و دارو هم در راه است!
هویت “تصوفی” و عرفان اندیشهء شعرا و گوشه نشینان ما، و بد فهمی های بیکران از آنان، بس نیست که ما نیز در وسط دوران تولید و رقابت بر سر “پول”،  سال هاست که ممتد بگوییم: به هویت تاریخی خود بر گرد ای جوان! تو را این و آن گول زده اند و تا از این فریب رهایی نیابی روی خوش بختی نخواهی دید، پس بر خیز و این ددان را به زیر آر تا به خود رسی!
حکایت آجر و دیوان شعر را بیاد آوریم! من هرگز برتری دادن هیچ هویتی را در زمانه مان بر هویت کار و تولید، عاقلانه نمی دانم. امروز این دو در کنار هم زندگی می سازند. در این حکایت نکتهء ظریف همان تلفیق نگاه آکادمیک و نگاه پراکتیکال به جهان مشترک آنها است.

کلام آخر
چون می دانم نوک قلم می توانسته به سراشیبی دور از انصاف بیافتد، جمع بندی کنم:  در برابر هر یک واژه ای که بزرگی، و از راحتی چشم پوشیده ای، در طول این سال ها، برای روشنگری در اندیشهء ایرانیان به زبان آورده است بر من و ما، باید که باری از سپاس و منت باشد. هر یک دقیقه ای که روشنفکری برای شفاف سازی جایگاه ایران و ایرانی در دنیای مدرن و سپردن ابزار تمیز دادن این ضرورت به ما آموزانده است، جای ساعت ها ارج و احترام را بر ما واجب می دارد. اما، کوچک شمردن “کار” هایی که در رژیم گذشته و رژيم پس از انقلاب صورت گرفته است، علی رغم منش کارگزاران و کارکنان شان، هرگز نباید از اهمیت و حیاتی بودن نگاه ما به “کار” و داوری منصفانهء ما دربارهء نفس کار و تولید بکاهد و شده ها را نباید بی اهمیت و ناچیز شمرد. بلکه باید ‌‌همت گمارد و برنامه ریخت و کارشناسی ها را رو آورد و اندیشهء تولید مدار را جان بخشید.
22 تیر 1391

1. در عدالت ادیان، انسان در پناه عدالت الهی قرار دارد و چون از عدل الهی نمی فهمد باید به “خواست” الهی راضی باشد. اما این تمکین و ایمان به خواست خدا انسان را از آسیب و بدبختی هایی که زادهء “شر” هستند دور نمی سازد. شر همیشه با خیر در ستیز است تا جاییکه سر انجام خیر ( موسی، عیسی، محمد، مهدی) بر شر پیروز گردند. 
2. برای یک فرد لاییک، مقدس وجود ندارد. هیچ امر و پدیده ای نمی تواند و نباید مقدس باشد. از خورشید پاک تر و مفید تر برای انسان وجود ندارد. اما خورشید هم مقدس نیست.
3.  هر سه این واژه ها را مترادف های  جغرافیایی و ایدئولوژیکی برای کلمه مردم می بینم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

کنفرانس واشنگتن


کنفرانس واشنگتن!
ما اندک هستیم اما شما قطب نما ندارید!

از جامیروکوای پرسیدند که چرا همیشه ماشین های اسپورت گران قیمت سوار میشوی؟ جواب اش این بود که همه میخواهند با ماشین از نقطه الف به نقطه ب برسند. اما، برای من مهم این است که چگونه برسم!

کنفرانس واشنگتن،  با به میان آمدن دیدگاههای شبکه سکولارهای سبز، اپوزیسیون را از این پس به صراحت در رویارویی با یک پرسش  قرار میدهد:  چگونه میخواهیم به گذار از دوران فعلی ایران و عبور از جمهوری اسلامی برسیم؟ پرسش ساده به نظر می آید ولی در اذهان و اندیشهء ایرانیان،  راهکاری در پشت این پرسش به چشم نمی آید و بس غریبستان و سنگستانی را بر سر راه مخالفان جمهوری اسلامی باز ساخته است. در این رابطه، مقالهء جمعه گردی  های  اسماعیل نوری علا[1] بی تردید نه تنها برای شبکه سکولارهای سبز، بلکه برای همهء آن کسانی که باوری به تعمیر و بهبود جمهوری اسلامی ندارند، دو منظر داشت. منظر یک، تاکیدی بر آزمودگی علمی اندیشه های خود او و دیدگاههای شبکه سکولار های سبز بود. و منظر بعدی آنکه، استراتژی سکولار دموکرات های راستین باید از اصلاح طلبان و اصلاح گران جداتر از گذشته باشد. با مرور زمان میبینم که این استدلال بسیار روان تر و متقن میشود در حالیکه در سوی جبهه مخالف، استدلال ها مدام بی رنگ تر و عوام فریبانه میگردند.  

درآمد آشکار

مرور زمان، شرایط بین المللی و موضع دولت باراک اوباما سر انجام اپوزیسیون برونمرز را به صریح گویی درباره راهکار <<برخورد>> با جمهوری اسلامی  کشانده است. هدف همه اگر بتوان به قول و فعل شان اعتماد کرد، حرکت دادن ایران به جهتی است که در آن بهبود شرایط اجتماعی / سیاسی را برای مردم ایران خواهان هستند. آری، بهبود شرایط را خواهان هستند. اما، همه خواهان دموکراسی و آزادی، جامعه ای بر مبنای حقوق بشر و سکولاریسم برای ایران نیستند. دست کم آقای اوباما نیست، و لایهء متمون اصلاح طلبان هم نیستند.  با این همه، زمان ما زمان گفتمان ها و مبارزه علمی است. این را اوباما برای هشت سال ریاستش شاید فراموش کند  و اصلاح طلبان هم از وحشت رویارویی با این واقعیت به  پشت سپر دینداری پناه ببرند، ولی با اینحال، گفتمان های غالب و جاذب این شفافیت را موجب شده، اجباری کرده و صراحت بیشتری را نیز در آینده  به همهء سپهرهای سیاسی جهان خواهد بخشید. شبکه سکولارهای سبز نیز بی گمان در دو سال اخیر این صراحت گویی را دربارهء مفاهیم کلیدی شرایط سیاسی ایران و بویژه در برونمرز با گفتمان های غالب خود دامن زاده است.

نگاهی میاندازیم به دیدگاههای یوشکا فیشر [2]، که تحلیل های سیاسی اش دربارهء ایران قابل تعمق است. وی در آخرین دیدگاهش به صراحت میگوید که سیاست های دولت اوباما جمهوری اسلامی را به قدرت باز گردانده است. جنگی در کار نیست. اسراییل تنها به میدان حملات نظامی نخواهد رفت. تحریم ها از کار آرایی کافی برخوردار نیستند و خط قرمز های جمهوری اسلامی برای حفظ نظام خود عملی تر و مقدورتر شده اند. این جای نوشته ام لبخند رضایت را به روی طرفداران جمهوری اسلامی نشاند. میدانم! این لبخند نوشتان باد! اما، این بیت خاقانی را با دستکاری من، جای نهاد و گزارهء را عوض کرده ام، با هم بخوانیم تا من ادامه دهم:
در جان تو اندیشهء من آتش افکند
کانرا بدوصد توفان کشتن نتوانی

ایران و ایرانی ساعت به ساعت به اندیشهء انسان مداری و خرد انسانی نزدیک تر میشود. و این همانا کار دشمنان این دو میوهء ناب دوران مدرن را در ایران سخت کرده است و روزی این دشمنان ناچیز و رنجور ، دست گدایی برای تکه ای مرحمت و نگاهی خواهند گشود. میدانم بسیاری هنوز بر سر نکات کلیدی چون تفاوت طبقاتی و بحران های سخت پس از اختلاف طبقاتی خشن تکیه میکنند و بی شک رویکرد آنان نیز علمی است که امروز بیش از هر زمانی اقتصاد حرف میزند. اما، من باور دارم ایران آینده تنها ایران طبقات و قوم ها و ادیان نیست. بلکه ایرانی است  برای هویت از دست رفتهء خویش و خرد انسانی و جمعی. برای ایران بطور دربست پیش بینی های متکی بر نگرش های چپ و راست را نمی توان پذیرفت. این را بارها تجربه کرده ایم.





پنجره

 به هر حال،  دیدگاه ها دربارهء آینده ایران، امروز در اپوزیسیون  سه لایه شده است :

یک  - رژیم جمهوری اسلامی ایران باید بماند و بهترین برای این دوران ایران است.
دو - رژیم جمهوری اسلامی باید برود چرا که هر روز ادامه حیات این رژیم به بهای ماههای عقب ماندن و مشکلات سخت برای ایران و ایرانیان است.
سه - رژیم جمهوری اسلامی را باید با اصلاحات داخلی به سوی دوران گذار برد.

من بعنوان یک انسان، ایرانی، عضو شبکه سکولارهای سبز ایران و پایبند به اصول این شبکه با طیف اول حرفی و سخنی ندارم و بدون رو  در رو شدن با این طیف، در جای خود با کلام و کار اجتماعی ام در نحیف کردن و تضعیف آنان میکوشم.

ولی در بارهء دیدگاههای دوم و سوم، باید گفت این پوستهء قضیه است. این رویهء ضخیم این جام است که درون آن برای بسیاری آشکار نیست.  کنفرانس واشنگتن اما بسیاری را به درون این جام علاقه مند کرده است، هر چند با تبی و شوقی موقت.

باز گردیم به این دورانی که ما را به طرف قدم های جدی و حرف های صریح میبرد! ما در دو فاز زمانی قرار داریم. فاز الف و فاز ب. فاز الف را این دوران را، دورانی بدانیم که برونمرز ایران بدان علاقه نشان میدهد که آن را دوران <<معرکه>> میخوانم  و فازبعدی یا فاز ب را دوران <<هراس>> میگذارم.

دوران معرکه، همین ماهها جاری و آتی هست که آنرا میسپاریم. در این دوران که به کارزاری مینماید که ویژگی های گوناگونی را از سوی نیروها و شخصیت های برونمرز مطرح میسازد، متاسفانه  وقت کشی و فرا افکنی و فرا فکنی ها و <<تحمیق [3]>> هنوز ابزاری کفایت کننده هستند.  اما روش مبارزه <<علمی>> که در عمل نقیضه بزرگ در تاریخ مبارزات اپوزیسیون برونمرز و حتی درونمرز بوده است، اندک اندک دارد ضروری دیده میشود و فهمیده میشود، و این همانا بزرگترین چالش و مشکل اساسی دوران معرکه است. این دوران معرکه بهبود مناسبات و اندیشه  را در برونمرز نشان میدهد.

در کنفرانس واشنگتن اما، طرفداران ادامهء اصلاحات و مسامحه با جمهوری اسلامی، دوران هراس را بسیار ترسناک و مخوف به تصویر کشیدند. و برای مقابله با آن دوران سیاه یا هراس، خود را بهترین ناجی نامیدند چرا که به این نتیجه <<پراگماتیک و عقلانی>> رسیده اند که بقای جمهوری اسلامی همانا نشکستن سد جلوی سیلاب دوران هراس است.

بر گزار کنندگان و بانیان این کنفرانس میگویند که با فروپاشی جمهوری اسلامی ایران به سراشیبی مشکلات دهشتناکی می افتد که عراق روی خوش آن دوران خواهد بود. میگویند با ورود به دوران برگزاری رفرواندم متکی به آرای مردم، ایران از مشکلات رهایی می یابد. میگویند دین و مردم جدایی ناپذیرند و باید از این داس مه نو غافل نبود. میگویند امریکا تکان میخورد اما بی فایده است چرا که  مردم خواهان روند بی خون و خون ریزی هستند و نمی خواهند کشور شان عراق شود. میگویند جدایی طلبان، کشور را نخست به خاک و خون میکشند و سپس تجزیه میکنند. [4]  میگویند جنگ با عراق، ماهیت نظام و دین و سرانجام، دوران <<هراس>> باید ما را قانع سازد که حکومت اسلامی ایران باید همانگونه که با سلام و صلوات آمده است، با سلام و صلوات برود.

 در این مقوله هیچ مشکلی با طرفداران این نگرش نمیتوان داشت که علی رغم تلاش ایدئولوژیک و فاشیستی حاکمان جمهوری اسلامی، مردم ایران راه زندگی <<انسان مدار>> را آغاز کرده اند و در شکل های گسترده ای به مبارزه برای گرفتن حقوق انسانی خود دامن زده اند و محصول کار آنان نیز با ارزش است و در همهء زمینه های فرهنگی و علمی و هنری. آ ری، مبارزه بی وقفه و شجاعانه بوسیله 5 سانت جای بازی خط روسری، خوف پرستان را خسته کرده است. گیتی گرایی و دوری از غم و ظلت و یاس، حاکمان را نا امید کرده است.


اما از سوی دیگر، آیا امروز، اثبات عقلانی وجود دارد که ایران با بهم ریختن ثبات ترسناک حکومت اسلامی <<عراق>> خواهد شد؟ اینکه جمهوری اسلامی، مام بمب گذاری و ترور نوین است جای انکار ندارد. اینکه در ایران، جان در کف های رژیم آماده اند همه جا را به خاک و خون بکشند، انکار را خلاف عقل میکند. اینکه تجزیه طلبان نیز سالها خشم ها و دلار ها و کینه هایشان را خرج کرده اند تا دین خود را به کور ذ‌هنی شان و اربابانشان در مقطعی ادا نمایند و این دوران <<هراس>> آب گل آلودی برای آنهاست ، نیز ، شک بر نمیدارد.

این ها را من منظر های قابل پیش بینی و محاسبه میبینم. اما بهیچوجه قطعیت ندارند. همیشه نمیتوان گفت <<ویتنام>> و <<عراق>> تکرار میشوند. ‌هرگز نمیتوان گفت مردم ایران نیز مثل مردم عراق سالها تروریست ها را در خانه و میان خود حفظ میکنند تا هفته ای چند بار در طول هشت سال بمب به جان مردم کشور شان بیافشانند. هرگز دلیل استواری نداریم که کردها و ترک ها و بلوچ های ایران به حمایت از آشوب های تجزیه طلبان آماده و سوگند خورده باشند.  این حدیث <<روباه و مرغدانی>> تا کجا باید پس از انقلاب، فانوس سو سو زن ما باشد ؟

برای من جای پرسش است که ‌چرا به این راحتی نقش مردم ایران را باز هم نادیده میگیریم؟ همه در این دوران قبل از دوران هراس حق حرف دارند و پتانسیل کنش جز مردم ایران! جدای طلب ها کار کشته اند، لباس شخصی های آدمکش ایرانی و لبنانی آماده اند، <<القاعده>>ء ایرانی منتظر است! پس مردم ایران چطور؟ این دست کم پنجاه و اندی میلیون  درونمرز که دور از خشونت می زییند و نگذاشته اند رنگ و بوی زندگی انسانی از سفره و رویشان برود، اینها هیچ کاره اند! ؟ صرفا ناظرند و ناتوان و چون کودکی اسیر حوادث خواهند شد؟ این  پنج میلیون ا یرانی برونمرز که بیشتر آنها را هنوز میتوان وطن پرست نامید و توان و ابزار هم کم ندارند، کنار گود نشین خوهند ماند؟ نه! اینطور نیست!  


هزار دستان و نوای خرد

فکر میکنند که کدیور ها و حقیقت جو ها و <<خاتمی>> شناسان بلبلان این کارزارند.

طرفداران وبنیان گذاران محفل نشینی های مثل کنفرانس واشنگتن، که در ارائه <<علمی>> راهکارهایشان ناتوان بودند و مرا به یاد کنفرانس های کرزای با روسای طوایف افغانستان می انداخت، به ما انحلال طلبان،  دلالت هایی را نیز از نگرش <<ایراندوستانه>>ء شان و بطور تلویحی مینمایانند که:

 1 - مردم ایران مشغول حیات عادی هستند و <<رضایت>> دارند که این وضع بدتر نشود و<<اصلاحاتی>>  صورت گیرد و آزادی بیشتری بیابند. این مردم آنطور ناراضی نیستند که بتوان <<نارضایتی>> را در کوچه و خیابان دید!
2 - مردم از اخبار و از استاندارد های جهانی سالها خبر نداشته اند و باید که آنان را با احتیاط به یک دوران جدید کشاند.
3 - عده ای هنوز باور به انقلاب و نظام دارند و نمیتوان آنها را نادیده گرفت، بنابرین بهتر است آنها را در کنار نگاه داشت  و به آنان امکان << تغییر>> داد.
4 - مردم ایران دیندار هستند و بنابرین <<راه>> همانا راه تمکین در برابر این واقعیت تاریخی و فرهنگی ایران است و گذار نیز از همین<< راه>> مقدور است. 

افسوس، ای کاش در خطا بودم،ای کاش جریانات به همین سادگی قابل رویت و دامت بود.اما اینان عندلیبی نیستند،  که زاغچهء های کوته فرازی هستند.

مشکل از اندیشهء غیر علمی ما ایرانیان است که فیزیکدان وشیمی دان و مورخ و سیاسی و شاعر و نقال و نوحه خوان ما با آن الفت دارند:

مگر نه اینکه حیوان قربانی انسان میشود؟ پس انسان باید قربانی چه بشود؟ خدا!
مگر نه اینکه وقتی به مرز کشوری تجاوز میشود مرز آن کشور مقدس میشود؟ پس تقدس چیز بدی نیست!
مگر نه اینکه اسلام روح زنده در شریان ایرانیان است؟ پس به قدرت اسلام است که همه را شکست میدهیم!
مگر نه آنکه نباید یک مدرسه را بدون ناظم و مدیر گذاشت؟ پس انسانها نیز بالای سر و ناظم میخواهند!
مگر نه اینکه ادیان الهی همیشه محروم و مظلوم مانده اند؟ پس اشتباهات را به نام دین نگذارید!
مگر شما در آشپزخانه ات نیاز به چاقو نداری؟ کشور هم نیاز به انرژی اتمی دارد!
مگر نه آنکه کشور ما نفت خیز است؟ پس غمی نیست و این رژیم واین ملک سالهای سالهمچنان با ثبات و قدرت است و بیم مدار!
مگر نه اینکه اسراییل بمب اتمی دارد؟ پس غلط میکند کسی که بگوید رژیم جمهوری اسلامی نباید داشته باشد!
مگر نه اینکه ایران من و من ایرانم؟ پس هر کس به آنجا حتی به جمهوری اسلامی تجاوز کند من با او میجنگم!
مگر نه اینکه ا سلام دارد سخت جانی میکند؟ پس شما نیز سخت و ثابت قدم پشت آن بایستید!
مگر نه اینکه جنگ بدبختی و فلاکت است؟ پس روی از آن بگردان و به آنکه حافظ توست راضی باش!
مگر نه اینکه مردم ایران با دنیا ارتباط زنده نداشته اند؟ پس کلام و زبان قابل فهم آنها را بنویس و ادامه بده!

این ها شاه بیت های گفتمان حاکم و عوام پسند برونمرز و درونمرز ایرانیان ، دست کم از شروع انقلاب تا همین کنفرانس واشنگتن بوده اند. از درون خانه های پدر سالارمان تا تریبون آزاد در واشنگتن برای ابراز <<عقلانیت>> و << منطق >> ایرانی با اینها، با افتخار ایستاده ایم!

مدتی پیش میر فطروس[5] در مقاله ای، که موجب شد <<وطن پرستان و جنگ ستیزان>> لنگ های خود را باز بتکانند و زوزه اش همه را خاموش کند، نگاهی علمی و سراسر فاکت و نمونه داشت به آنچه در ایران تحت جمهوی اسلامی میگذرد. این مقاله فریادی است که شنونده زیادی هنوز ندارد. آری در زمان دیجیتال هستیم.
میدانیم که نفت در آینده کم ارزش میشود. میدانیم جنگ های آینده جنگ های اقتصادی هستند تا برای بیش از هفت میلیارد جمعیت جهان نان و آب و واکسن و دارو و اکسیژن فراهم کند! این ها را میدانیم. دید ه ایم که هشت سال چگونه به خاتمی باختیم. جای سپاس دارد که باز یک چهار سال را به موسوی نباختیم! اما هنوز میگوییم جمهوری اسلامی اصلاح پذیر است و مردم ایران هم، آنچنان مشکل ندارند! بگذارید زندگی شان را بکنند تا آرام آرام آخوند ها بروند! کنفرانس واشنگتن زنگ را بصدا در آورد: ما برونمرزیان اقدام میکنیم تا خونی از بینی کسی نریزد و هم آخوند و هم بسیجی و هم ملت بی هزینه سنگین با هم کنار آیند.


محسن ذاکری
28 می 2012


[3]   به زوال کشاندن خرد و شناخت انسانها
[4] شاه نیز میگفت من بروم ایران ایرانستان میشود. امید که او در اشتباه بوده باشد همچون این سی واند سال گذشته. وقتی عراق خرمشهر را گرفت نیز بسیاری گفتند کشور رفت و بزودی اعراب استقلال اعلام میکنند.

۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

کار اجتماعی و انجمن ها

کار اجتماعی و انجمن ها

کارهای بزرگ همیشه نقطهء شروعی دارند!
ما برونمرزیان می خواهیم و آرزو داریم کاری برای مردم سرزمین کرده کرده باشیم. کارهایی هم کرده ایم. اما یادمان نمی رود که در میدانی کاملاً متفاوت با میدان مردان و زنان موفق درونمرز بسر میبریم. کار در جمعیت میلیونی ما برونمرزیان باید برای ما، هفت خوانی باشد سراسر یادگیری، تجربه و آکنده از دستاورد های افتخار برای ایران.  
شبکهء سکولارهای سبز ايران، برای اولین بار در سه دههء گذشته، پایگاهی را برای «کار اجتماعی ِ» فراگیر و پر فراز و نشیب بنا نهاده است. این شبکه توان خود را از نخست بر روی شالوده ای ساخته شده از آجرهای «کار» بنا نهاده. این آجرها همان انجمن های شبکهء سکولارهای سبز هستند که قرار است از میان آنها، بخاطر خیل عظیم ایرانیان برونمرز و ایران آینده، انسان هایی موفق، شکیبا، هشیار و پر تحمل سر بر آورند.
این «انسان ها»، بیش از همه، همان نسل جوان ایرانیان کوچ نشین پراکنده در برونمرز هستند. دنیای دموکرات، قوانین قابل اعتماد و تجارب زندگی در غرب می تواند و بايد که پیشکش راه همهء آنها باشد تا نخست خود را، سپس ایرانی را، و سر انجام راهکارهای در شأن خود برای برون رفت کشورشان از این دوران سخت را بیابند.
شرط اول این مهم بیرون آمدن از خانه و به کوچه زدن است!

مشکل ما ايرانيات با کار اجتماعی
ما ایرانیان سال هاست که از یک ضعف شناخته شدهء بزرگ فرهنگی رنج می بریم. ما از کار «اجتماعی» ناتوانیم. اما در کنار این ضعف در کارهای «فردی» بسیار موفق بوده ایم و هستیم. تحصیل کنندگان و هنرمندان و کارشناسان و تجار موفق ایرانی در هر جا که ایرانیان حضور یابند چشمزد هستند. ولی در کنار این پر کاری کلان از کارهای دور هم و دست جمعی درمانده ایم.
من دلایل تاریخی و ساسانیانی و مزدکی و اسلامی و صفوی و پادشاهی این «پدیده»(1)ی اجتماعی را به میان نمی کشم. بعبارتی، نمی خواهم همان کاری را کرده باشم که از ذهنیت کنش گریز ایرانی ام بر می آید. اما به سراغ راهکاری می روم که بتوان برای مقابله و رویارویی با این پدیدهء مخرب و بازدارنده ابزار کاری یافت و به مددش آن را درمان نمود.
کار جمعی چیست و چه تفاوتی با کار اجتماعی دارد؟ بسیاری از ما کار جمعی و اجتماعی را با هم یکی می بینیم و یا اینکه مخلوط می کنیم. اما این دو با هم فرق دارند. نخست، اگر بخواهيم به مشترکات این دو نمونهء کار بپردازیم، باید گفت که کار «من با تو» یک کار «غیر فردی» ست، چنانچه من و تو هر دو در بررسی، طراحی و تحقق عملی کار سهیم باشیم. این تقسیم سهم حتماً نباید برابر باشد اما باید با نظر هر دو و موافقت هر دو تا مرحلهء عمل کردن پیش رفته باشد. برای گریز از تفاهم ناشناخته و یا اجباری توصیه می کنند که هم در کار جمعی و هم اجتماعی سه نفر حضور داشته باشند تا هم امکان رای گیری وجود داشته باشد و هم امکان تبادل نظر.
اما اولین ممیزه ای که کار جمعی را از کار اجتماعی دور می سازد این است که کار اجتماعی باید عمومیت داشته و علنی باشد. پس، توافق های بین اعضای خانواده و یا همکاران کار اجتماعی نیست و کار جمعی است. به بیانی دیگر کار اجتماعی نتایج خود را به اطلاع اجتماع و یا بخشی از اجتماع می رساند.
دومین ویژگی کار اجتماعی این است که از دید سیاسی - اجتماعی این کار «بهره ای اجتماعی» به همراه داشته باشد. بنابراین، عملکرد انجمن ها و نهادهای اقتصادی با هدف کمک به توانمندی اقتصادی خود نمی تواند کاملاً یک کار اجتماعی باشد. يعنی، کار اجتماعی هم کار «جمعی» است اما برای خیر عموم.
در کار اجتماعی افراد «کار» انجام می دهند. برای کار خود وقت و انرژی کنار می گذارند و فعالیت نشان می دهند. مقدار این کار مهم نیست. می تواند کم و یا زیاد باشد و در زمان های متفاوت تغییر کند، اما مهم این است که محصول داشته باشد؛ درست همانگونه که در «کار با درآمد» از ما محصول کارمان را می خواهند.
حمایت از کار اجتماعی می تواند به دو صورت باشد: حمایت معنوی و حمایت مادی. در این دو حالت فرد درگیر کار اجتماعی است اما خود «کار» انجام نداده است. کاری کرده است برای خواستهء خود اما «کار با دیگران» را انجام نداده است.
بدينسان، بر اساس آنچه مرور شد، می توان در پس همهء کارهای اجتماعی «من» را دید. در واقع، برای کار اجتماعی یک منش برخواسته از «من  موتوری اولیه و ضروری است که در ادامه، نتیجه فعالیت من را در راستای خیر دیگران جهت می دهد
بسیاری اوقات «من» می توانم بطور فردی کارهای مفید برای دیگران انجام دهم. مثلاً، در امور خیریه با پرداخت مبلغی سهیم شوم و یا زیر طوماری را امضاء نمایم. اما این ها هیچکدام کار اجتماعی نیست چرا که با دیگران و در کنار دیگران صورت نگرفته است. اما اگر من در خیابان در کنار گروهی باشم و بدستم لیوانی بگیرم و کمک های خیریه را جمع نمایم این کار را می توان کار اجتماعی نامید. کار اجتماعی حتی به این معنی نیست که «من» برنامه ای بریزم و عده ای را دعوت کنم و آنها سخن برانند و یا برنامه ارائه دهند. این هم کاری فردی است. لازمهء کار اجتماعی برنامه ریزی، تقسیم وظایف و کار با دیگران است. کمک در امور تعمیرات خانهء پسر خاله نیز کار اجتماعی نیست. این کار بر اساس معیار های کارهای جمعی، مثل نظافت کل محل زندگی با همسایگان، ارزيابی می شود و ارزش کار رایگان بالایی هم دارد اما چون بر اساس منافع آشنایی و نسبت و خویشاوندی است کار اجتماعی محسوب نمی شود. بی شک بیجا نخواهد بود که در آینده، و در میان واژگان پارسی، ترکیب «کار مردمی»  را جايگزين «کار اجتماعی» سازیم. کاری از مردم و برای مردم.

انگیزه های ما برای کار اجتماعی/ مردمی چه می توانند باشند؟
چه انگیزه هایی سازنده و درست هستند؟
اولین انگیزه تمایل به شرکت و تاثیر گذاری در کار ها و مسائل مردمی است. فرد می خواهد تاثیر گذار باشد. و دلیل این کنش او اجبار، مسئولیت عینی، پاداش و یا تشویق نیست. بلکه این ناشی از تشخیص  او از ضرورت و تصمیم او به کنش است. علاقه به یک سری از مسائل نیز می تواند برای افراد انگیزهء کافی را فراهم نمایند. ‌همانطور که کسی برای کلکسیون تمبر زحمت می کشد دیگری نيز در کادر حرکات و کار اجتماعی برای نظر سنجی پیرامون یک امر سیاسی و یا اجتماعی، و با شراکت دادن دیگران در ایده اش، زحمت می کشد.
کمک کردن به دیگر انسان ها از قویترین انگیزه های کار اجتماعی است. برای مثال، کمک به دختران در برخورداری از امکان حضور در سالن های ورزش و تمرین های بدنی می تواند ریشهء یک کار اجتماعی باشد ‌و در این راستا یافتن همفکران، هموندان و دوستان بیشتر نیز می تواند انگیزه و یا پیامد کار اجتماعی باشد.
در کار اجتماعی هر چند افق دید ما وسیع و همه گیر است اما میدان کار ما با محدویت آغاز می شود و سپس توسعه میابد.
کار اجتماعی، بر اساس آنچه تاکنون گفته شد، کاری کاملاً «آرمانی» است. يک آرمان ما را بر  می انگيزد که با دیگران کار اجتماعی صورت داده، آن را پیش برده و گسترش دهیم؛ تا جایی که آن آرمان ریشه یابد، جایگیر شود، پذیرفته گردد و جایگاه اجتماعی اش را بیابد و مردم از آن حمایت کنند.

چه بدست می آوریم؟
دریافتی ما از کار اجتماعی چیست؟ آرمان گرایی و تحقق آرمان ها بالاترین دستاورد کار اجتماعی است. در عين حال، کار اجتماعی بطور عینی و مادی نیز برای ما دستاورد شخصی دارد.
یادگیری اولین دستاورد کار اجتماعی است. از کار اجتماعی بسیار می توان آموخت. کار اجتماعی هر چند که در بسیاری از موارد از کار فردی مشکل تر و فرساینده تر می نماید اما در میدان کار و شناخت از دیگر انسان ها هیچ چیزی جایگزین کار اجتماعی و بازده های آن نمی شود. شناخت از خود نیز بطور طبیعی در کنار دیگران وجود می یابد و در برابر ما می ایستد. شناختی که با بودن ما در برابر آینهء فردی کاملاً تفاوت دارد. چه فعالانه در یک انجمن فوتبال نوجوانان کار کنیم و چه در یک انجمن حقوق کارگران، هر دوی اینها از توانائی یاددهی بالایی برخوردارند. هیچکس نمی تواند بگوید سال آینده، تجارب من از کار در انجمن ورزش نوجوانان که دخترم در آن است، با تجارب امروزم تفاوتی نمی کنند!
اخلاق و منش معاشرت با خلق (مردم) و تشخیص بد و خوب در رفتار اجتماعی از دستاورد های کار اجتماعی است. اخلاق همانا منش فردی ماست در روابط اجتماعی ما و یک کنش احساسی – ذهنیتی بشمار می رود. اخلاقیات کاملاً در برابر خواسته ها، لذت ها و منافع فردی قرار می گیرند و به فرد مرزهای زندگی اجتماعی را می شناسانند. این بدین معنی نیست که فردی که دارای زندگی اجتماعی فعالی نیست اخلاقیات ندارد. ولی فعال بودن و کار کردن در اجتماع، و با انسان ها، از ما اخلاق ویژه ای را مطالبه می کند. چارلز تیلور، فیلسوف کانادایی، می گوید اخلاق معرف ایده آل ما از خوبی است، اما لازمهء آن فداکاری هم هست. فرد در خلوت خود با اخلاقیات مواجه نمی شود و اخلاق نمی آموزد. پیش گام های زندگی اجتماعی انسان با یادگیری اخلاق همراه است.(2)
جهان مدرن، که شالوده‌ء نهادین آن حقوق فرد است، با نگرشی تازه به اجتماعی و جمعی شدن، گام هایی به سوی دهکدهء جهانی بر می دارد. در این میان اخلاقیات ـ از شهری به شهری و از کشوری به کشوری ـ مدام زیر تعمق و بررسی هستند و بر روی آنها تأکید می شود. آنان که کار اجتماعی و گروهی را بهتر یاد گرفته اند، برندهء میدان های آتی هستند.
یک فعال اجتماعی در همهء جوامع واجد ارزش است. «شهروند» بودن، که در یونان قدیم مطرح گشت، واژه ای بود برخواسته از نیازهای جامعه آن روز. شهر وند، «مرد» حکومت شهری بود. او با کار بدنی خود، و با آزادی از وابستگی های مادی، همدوش دیگر شهروندانش برای قدرت حکومت کار میکرد. ژان ژاک روسو نیز می گوید انسان زمانی شهروند است که فعالانه در شبکهء علنی ارتباطات قدرت برای تحقق بخشیدن به خواست خویش کار کند. امروز نیز ما می بینیم که کار اجتماعی – مردمی شرط اول برای یک شهروند فعال بودن است. آنچه که یک فعال را به صفت اجتماعی را متصف می کند میزان درک و آگاهی او از مسائل اجتماع و سیاست می باشد. آگاهی او، از حقوق و وظایف اش دربعنوان یک شهر وند، او را به مرحله ای از درک می رساند که کار و کنش را لازم می بیند. به بیانی دیگر، کار اجتماعی اساس فعالیت اجتماعی، نیست بلکه فعالیت اجتماعی اساس کار اجتماعی محسوب می شود.

انجمن ها
 اما برای هدفمند کردن و مقدور ساختن کار اجتماعی به چه ابزاری نیاز داریم؟
طبق تجارب دنیای مدرن و دموکرات، انجمن ها، یا سازمان های اجتماعی، زیر بناهای اولیهء(3) کار اجتماعی هستند. انجمن ها می توانند ثبت شده باشند و یا اینکه بر اساس توافق عده ای کار اجتماعی خود را انجام دهند. تفاوت بزرگ بین این دو، وجههء قانونی آن‌ها است. انجمن ثبت شده یک «شخصيت حقوقی» است.
تاریخچهء کار انجمن ها به انقلاب فرانسه و حرکات اجتماعی در اروپا باز می گردد. در 1700 میلادی بورژواها و طبقه متوسط برای دست یابی به حقوق خود جنبش های اجتماعی را صورت دادند. دلیل این جنبش ها خواستاری برابری شهروندان در برابر قانون و از میان برداشتن مزیت ها و جایگاه ویژهء قانونی ِ برخی از طبقات اجتماعی بود. در 1830 اروپا با پدیدهء تازه ای بنام «انجمن» روبرو شد. طیف های روشنفکر و زحمت کش اجتماع، بویژه در فرانسه و آلمان، دست به تشکیل انجمن زدند و از طريق آنها به مقابلهء فکری با دولت ها برخواستند. محدودیت های مقرر از سوی دولت ها برای کار انجمن ها در 1849 به اوج خود رسید. اما در 1860، با پیوستن کارگران به این ایده و دست زدن به ایجاد انجمن ها، این جنبش جان تازه ای یافت. از این پس  میتوان از حرکات اجتماعی منظم و سازمان یافته مردم در اروپا سخن گفت. از فنلاند، کشوری که در آن زندگی می کنم، مثالی بیاورم. جمعیت 5 میلیونی فنلاند دارای بیش از 120 هزار انجمن ثبت شده است که بیش از 70 هزار آن فعال هستند. بسیاری از افراد در چند انجمن عضو هستند. سهم مهاجرین فنلاند با قدمت حدود دو دهه زندگی در فنلاند و کمتر از 200 هزار نفر جمعیت، در این مجموعه به حدود 800 انجمن می رسد.
کار انجمن ها در ایران (يا درونمرز) را باید بطور جداگانه بررسی کرد چرا که از محدودیت ها و امکانات اندکی بر خوردارند. اما کار انجمن ها در برونمرز دارای چند ویژگی قابل ملاحظه است. نخست اینکه، قاعدتاً، در کشورهای دموکراتیک برای تشکیل انجمن ها هیچ مانعی نباید بر سر راه ایرانیان وجود داشته باشد ـ البته مادامیکه اساسنامهء انجمن قانون اساسی و قانون تشکیل انجمن های در کشور میزبان را نادیده نگیرد و نقض نکند.
اما اینجا یک تضاد عملی در میان است: ایرانی ساکن لندن انجمنی تشکیل می دهند که هدفش تاثیر گذاری بر شرایط زندگی ایرانیان یا، کلاً، مردم ساکن لندن نیست، بلکه ایران است. قبلاً گفته ایم که ار اجتماعی باید برای اجتماع و مردم باشد؛ مردمی که با آنان در تماس هستیم. ادر اين صورت، این فضای خالی بين و مردم درونمرز را چگونه در فعالیت های انجمنی خود پر نماییم؟
طبعاً چون میدان و ظرف کار ما ایران نیست و در ایران نمی توانیم نتایج فعالیت خود را به چشم ببینیم باید برای این کمبود هم توجیهی منطقی و هم دلیلی کنش گرایانه ای داشته باشیم تا انجمن و نهاد تاسیس نماییم و عمل کنیم. بسیاری می گویند به همین دلیل کار در برونمرز فایده ندارد و بازده نمی بخشد و آنچه در مقابله با سیاست های حکومت ایران واقعی و عملی است در حد انجام تظاهرات خیابانی است و حکم حرکاتی کوتاه مدت و در محفل یاران خویش را دارد. این نگرش بی شک اعتباری عملی و انگیزه شناختی دارد.
اما ما ایرانیان برونمرز می توانیم با رویکردی دیگری نیز به این پدیده نگاه کنیم.
نخست اینکه جمعیت ایرانیان برونمرز آنقدر بالاست که اگر این جمعیت حتی بين  2000 انجمن و چندین نهاد بزرگ هم تقسیم شود باز برای کار کردن پایگاه بسیار مناسبی دارد.  به بیانی ديگر، هر 2500 ایرانی می توانند در یک «انجمن» گرد آیند.
از سوی دیگر، این رقم بالای مهاجر و کوچ نشین نشاندهندهء توانائی بالا و ظرفیت کافی برای کار اجتماعی در ارتباط با شرایط ایران است و بخصوص در زمان بازگشت بخشی از این گروه به ایران می تواند بصورت مؤثری بکار آيو.
براستی چرا عربستان سعودی و حتی ترکیه تا این حد مهاجر و کوچ نشین ندارند؟ برای کار اجتماعی برونمرز وجود این پدیدهء چند دهه ای نه تنها کافی بلکه کاملاً علمی است. در یک محیط دموکراتیک کار دموکراتیک اجتماعی ایرانیان برونمرز در راستای تأثيرگذاری بر شرایط ایران درونمرز، نه تنها هویت ایرانیان برونمرز را بهبود می بخشد بلکه تبادل و مشارکت در آگاهی و تجربهء درونمرز و برونمرز را نیز انسجام و ساختار میدهد. از آنجایی که تجربیات و آموخته های ایرانیان برونمرز از فرهنگ مدرن و غرب برای ایران آینده بسیار ارزشمند است، پس چه بهتر که این تجربیات با نیاز های آتی ایران بطور تقابلی و مواجهه ای (4) مورد بررسی و تفکر قرار گیرند و بصورت مدل های کار آزموده ای بادر آطند. این کار آزموده شدن مسائل حتی در حیطهء گفتمان ها نیز، بسیار از اتلاف وقت و اختلاف نظر های آتی جلوگیری می  نماید.
بازده دیگر کار انجمن ها در برونمرز به میدان کشیدن افراد برای شرکت در تحرکات اجتماعی است. زمانی که فرد در دیوارهای کار اجتماعی خود صاحب رای و نظر باشد و بتواند تاثیر گذاری نماید، استنباط او از کار اجتماعی متفاوت خواهد شد و برای به اشتراک گذاردن اندیشه و بینش خود انگیزهء بیشتری خواهد یافت.
انجمن ها، با داشتن اعضائی کمتر، در مقایسه با احزاب و سازمان ها این امکان را دارند که فرد را به طور فعالانه در کار اجتماعی شرکت دهند. عضو یک انجمن خوب هرگز یک رأی دهنده و یا یک گزارش خوان نیست، بلکه با شرکت مدام در مصاف های گوناگون کار اجتماعی (هنری، ادبی، صنفی، ورزشی، سیاسی، خیریه و غیره) توانایی های خود را باز می شناسد. 
دهم مارچ 2012 میلادی


1. پدیده اجتماعی آن چیزی را می نامم که جایگیر شده است و دوام دارد و می توان بدنبال سبب های وجودی ِ تربیتی، ذهنیتی و سیستمایتک آن گشت.
2. بد نیست بگویم آنجاییکه که عده ای روشنفکر کم مسئولیت ایرانی شعار میدهند << اخلاق>> را در سیاست ما داخل کنید، باز در سرای نادانی سرگردانند که بدون کار اجتماعی آزادمنشانه با  رده های مختلف مردم نمیتوان اخلاق اجتماعی را بالا برد. این مبحث خود لازمه اش مقاله و یا رساله ای جدا گانه است تا امثال سروش  و خاتمی بدانند اخلاق سیاسی با نگرش و روش آنا ن هرگز به حتی در خانه های مردم هم نخواهد رسید چه رسد به قلب و ذهن مردم.
3. Infrastructure
4. منظور از تقابل و تواجه در این بحث رویا رو شدن ویژگی های جهان غرب و ویژگی های جامعه ایران و رسیدن به راهکار های برای کمک به استقرار دموکراسی در ایران است.