۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه

سه ديوارهء کاذب يک منشور فرهنگی

سه ديوارهء کاذب يک منشور فرهنگی
محسن ذاکری
مشکل ریشه ای تک روی ها، چینش گناه ها، کوتاهی افراد، و ناتوانی شان در برداشتن بار از منزل به کمک هم، تنها در شناخت موضع و صف بندی ها حل نمی شود. آنچه می باید پديد آيد قوام باورها برای دستیابی به انعطاف مواضع است. گام های سنگین، و واژه های تند، و مقصر تراشی، و خود موجه بینی، سال هاست ما را از سبک رفتار بودن و سبک خیز شدن بازداشته اند. و این نوشتار به میان منشوری می رود با سه دیوارهء کهن و قدیم، و به سه دشواری که در فرهنگ ایرانی جای گرفته اند و از بسیاری از چشم ها پنهانند، می نگرد، و امید به روزی دارد که این دیواره ها شکسته شوند.


سه ديوارهء کاذب يک منشور فرهنگی
محسن ذاکری
كلام اول
مدت زیادی نیست که بحث جديد «آلترناتیو سازی»، برای مقابله با جمهوری اسلامی، در بین اپوزیسیون برونمرز جانی تازه یافته است. کمتر از دو سال از این جریان پر تالاب می گذرد. در اين جريان بخش اصلی برونمرزیان در قالبی از حمله، دفاع، توجیه و تثبیت خود به میان آمده اند. کمینه من اینگونه می بینم! در این میدان سیاست و جریان جاری، بسی می بینم که گویی در رینگ بوکس ایستاده ایم و بزودی زمین و زمان برایمان تنگ خواهند بود و جای کم می آوریم و باید ضربه زننده، ما باشیم!
مشکل ریشه ای تک روی ها، چینش گناه ها، کوتاهی افراد، و ناتوانی شان در برداشتن بار از منزل به کمک هم، تنها در شناخت موضع و صف بندی ها حل نمی شود. آنچه می باید پديد آيد قوام باورها برای دستیابی به انعطاف مواضع است. گام های سنگین، و واژه های تند، و مقصر تراشی، و خود موجه بینی، سال هاست ما را از سبک رفتار بودن و سبک خیز شدن بازداشته اند.
و این نوشتار به میان منشوری می رود با سه دیوارهء کهن و قدیم، و به سه دشواری که در فرهنگ ایرانی جای گرفته اند و از بسیاری از چشم ها پنهانند، می نگرد، و امید به روزی دارد که این دیواره ها شکسته شوند.

دیوارهء اول: همزاد های سیاه و سفید
هرچند که هر کنش اجتماعی، فکری و سیاسی که برای نجات ایران از مشکلات باشد، قابل ستایش است و در انتقاد و شکافتن مسائل نیز هرگز مشکلی نیست و همیشه باید این ویژگی تازه برای فرهنگ ما را تقویت کرد و ستود، اما پیرامون رنجوری اندیشهء ما در «ریشه ها»ی رشد و نمو استبداد دوران محمد رضا پهلوی، افتادن در چاهی بنام انقلاب اسلامی، بقای جمهوری اسلامی و آیندهء ایران تأمل کافی نشده است.
يعنی، ما سال ها است که پاشنهء بحث ِ خود را بر روی محور «استبداد گذشته و قبل از انقلاب»، و بویژه «خطر تکرار این استبداد»، گذاشته ایم، بر شخصیت سازی در تضاد با شخصیت های قبل و بعد از انقلاب همت گمارده ایم، و کار و بازده خرد گروهی را دربست بصورتی منفعل شناسانده ایم.
در نقد روشنفکران، سیاستمداران و نویسندگان مان سال ها حرف برای گفتن هست – حرف هایی که به راحتی نقد شاه و خمینی و خامنه ای نیستند و به همان راحتی و چرایی گزینی به ذهن نمی نشینند. آنچه بین ما و روشنفکران ما رفته است بسیار بیشتر از آنچه هائی است که بین ما و شاه رفته است. آنچه بین ما و روشنفکران ما رفته و می رود در تاریخ و اندیشه ء ما به حیات خود ادامه می دهد و با ما همراه خواهد بود. در اشعار و بر صفحات و جریده های افکار و احساسات ما این حیات تا سال ها ادامه خواهد داشت. چرا که بن مايه ای فرهنگی در کار است که تا بدان نپردازيم تحليل ها و تفسيرها مان از ژرفای کافی محروم خواهند بود.
از بنمایه های ساختار فکری ما ایرانیان دو همزاد دیو” و “فرشته” هستند. ما ایرانیان با آموزش های پیامبر باستانی خود، زرتشت، با مفاهیم اهریمن و اهورا مزدا آشنا و آمیخته شده ایم. با این وصف این دوگانگی جویی یا باور به همزاد ها در میدان اندیشه، تنها منحصر به ما ایرانیان نمی شود. در جهان غرب نیز این همزاد و دو تایی دیدن ریشه های وقایع و امور جهان در اندیشه و قضاوت های غربیان سال ها ریشه داشته است. بی شک از دلایل مقبول افتادن ادیان خاورمیانه ای در جهان غرب نیز به همین همزاد باوری و همزاد مداری اندیشه ای که در غرب جا گرفته باز می گردد.
دوگانگی پویی و سیاه و سفید دیدن مسائل بی شک در اپوزیسیون خارج از کشور معضلی بزرگ است. این ناسازه در همسویی اندیشه و تشخیص، از قدرت بسیار بالایی برخوردار است و کنش بدنبال این تشخیص را همیشه افسار کشیده است. به کرات و وضوح می توان دید که نه روشنفکران و نه عوام ما از این بلا راحت بدر نمی روند. عقل پیچیده و نگرش ساده، هر دو می توانند به این درد گرفتار باشند و ابتلای به این مشکل دامن گیر بسیاری است. انسان هایی که برای آنها همیشه یک “بد” و یک “خوب”، پدیده ای اجباری و اجبار بودن هستند با همه چیز درگیر می شوند جز خود! پس از آنکه این “بد” با چهرهء واقعی اش شناسانده شد و زیان آن محاسبه گشت، آنگاه گویی بخش اصلی وظیفهء ما انجام شده است.     
اما، مثلاً، می توان از نگاه ژاک دریدا، فیلسوف ساختار شکن فرانسوی،  نيز سود جست که از جمله کسانی بشمار می رود که در بهم ریختن ترکیب این دو همزاد بسیار کوشیده و حتی با بهم ریختن ساختار متون و منحرف کردن دید خواننده از طرح، و یا به بیانی “دسیسه”ی نویسنده، شالوده های عجیبی را با جرأت به میدان آورده است.
مارک ڵیللا می گوید که دریدا و ديگر شالوده شکنان دیوانهء عدالت هستند و می خواهند با کشاندن بافت علمی به درون فکر انسان غربی او را به عدالت و خویشتن داری گرفتار سازند. دریدا، از اینکه انسان غربی با نگرش تاریخی و دینی خود در برابر هر خیری یک شر می بیند، ناخشنود بود و با طبع هوشیار و طنز شناس خود به زیرکی به مصاف این ناسازه برخاست. اما عدالتی که دریدا به دنبال آن است از جنس عدالت ادیان نیست.(1) عدالتی که دریدا تشنهء آن است و بخاطر آن شالوده های متن و فکر را بهم می ریزد، چیزی جز عدالت درخور اندیشهء انسانی و تجربیات احساسی انسان نیست.
او می خواهد انسان قبل از اینکه با دیدن “بدی” بدنبال “بد ِ” مقصر و مستحق مجازات بگردد، بتواند با شالوده های نوی فکر و قضاوت خود، نگاه اش را تنها روی “بد” قفل نکند.

ديوارهء دوم: مقدس سازی
ورود به این بحث چیدن سه پرسش در کنار هم را ایجاب می کند. اول اینکه چرا مقدسات وجود دارند و چه فرایندی از کارکرد خرد بشری به باور به مقدسات منجر می شود؟  دوم اینکه آیا “مقدسات” برای بشر مضر هستند یا مفید؟ و سوم اینکه مقدس سازی چگونه صورت می گیرد و برای چه منظوری؟
من در این نوشتار با پرسش سوم کار دارم.
نخست ببینیم چه چیزی مقدس است! ویژگی های یک چیز مقدس چه هستند؟ مقدس به چیزی می گویند که دربرگیرندهء همهء خصیصه هایی که بر می شمرم باشد: بر آن انتقادی وارد نیست، ایرادی وارد نیست، نقصی واقع نیست، مرور زمان از کمال آن نمی کاهد و بهتر از آن در نوع خود نمی توان یافت. مقدس، پاک و منزه از هر گونه کاستی و کمبود است. و طبعاً اینگونه مقدسات بیشتر از همه جا در کاربرد ادیان و ایدئولوژی ها حضور دارند. اینک این نکته جای تاکید دارد که اگر هر کدام از این ریخت ها و ویژگی ها را کنار بگذاریم دیگر آن “مقدسی” که مورد توجه این نوشتار است نيز وجود نخواهد داشت.
زمان و پروسهء مقدس سازی به زمینه های بسیاری مربوط است. به بیان دیگر، مقدس سازی در هر فرهنگی با یک محتوی و یک ساختار ویژه مقدور می گردد. شما در فنلاند بغیر از مقدسات دینی برای مسیحیان و “طبیعت” برای همهء فنلاندیان، هرگز نخواهید توانست”پاکی”  دیگری بسازید. مقدسات دین مردم در پشت درهای منزل می مانند و پیش از آنکه از منزل خارج شوند، به منزل سپرده می شوند. پاک بعدی، طبیعت، شامل سبزی و حیوانات و آب ها و سنگ ها، برای فنلاندی ها مبری از آزار و بی توجهی است. اما مقدس سازی در ایران و پاکستان در ابعاد بسیار وسیع تری مقدور است. گاهی، قضاوت مخاطبین در برابر ادعاهای “لیست نمایندگان امام زمان” و “جهاد مقدس“ تنها بر اساس قدسیت راوی بنا می شوند و باور به آنها باطنی و تظاهری بکار گرفته می شود. در میدانی دیگر و در همین راستا، با مراجعاتی به تاریخ و شرایط جهانی “نظام”، مقدس مقدسین می گردد و می ماند. طیف مبارزات جدید و تروریسم در پاکستان نیز برای عاملین آن مقدس است.
اما در هر کدام از این میدان ها، اندیشه ای که برای آن می توان “مقدس” ساخت، دارای بنیان های نقد سازنده و  ساختار پرسش و جواب نیست و بر چون و چرا بنیان نیافته است. این اندیشه بر بنیان باور ها و ایمان خود می پذیرد که اینک امری و یا چیزی مقدس است و در پاکی آن شک نمی کند.
پس از این نگاه مجمل به کیفیت کار “تقدس” با ذهن آدمی، باز گردیم به اینکه چرا مقدس سازی می شود. مقدس سازی از دید این نوشتار تنها و تنها یک سلاح برای ناکار کردن حریف است و بس! چون امریکا شیطان شد، پس مبارزه با آن هم برای حزب الله و هم برای القاعده امری مقدس می شود. این جا کلمهء “شیطان” را با تأویل و تفسیر یک شیعه و یک سنی از گفته یک آیات الله العظمی و یا ملائی کلان باید دید. و از دید یک مارکسیست سوگند خورده به نابودی امپریالیسم، که مبارزهء خود را بی کاستی و تکمیل و امر اجباری نفس جوهر هستی انسانی و تاریخ می داند، مبارزه با امریکا نیز به نوعی مقدس است. از این روند است که مبارزهء مقدس، مکان مقدس، فرد مقدس در مقایسه با دیگر مبارزه ها و مکان ها و فردها، مقدس می شوند. بوش پسر هم جنگ های خود را مقدس می نامید.
  بجاست خاطر نشان کنيم که برای رها سازی ذهن بشر از آفت مقدس سازی نباید به سفسطهء مقدس مآبان گرفتار شد که “مرز کشور” و “ناموس” هم مقدس هستند! اگر یک فرد تقدس مدار بگوید: چه اشکالی دارد تقدسات باشند چرا که مقدساتی غیر از مقدسات دینی هم داریم، باید به او گفت هرگز یک دیوار تاریخی یا مرز کشور و یا ناموس انسان، مقدس نیستند. این ها نادرند، دفاع از آن و حرمت آن بر ما واجب است!(2) حتی چیزی که پاک است هم مقدس نیست!
آلمانی ها بی شک از با لیاقت ترین مردمان هزارهء اخیر هستند. بار فلسفی، هنری و ادبی که این مردم به یدک می کشند تقریباً بی رقیب است. اما این مردم در دو جنگ بزرگ نشان داده اند که می توانند و پتانسیل آن را دارند که دور اهدافی ضد انسانی گرد آیند و برای انهدام دیگران بکوشند. ‌هیتلر را آلمانی ها “هیتلر” کردند. چند میلیون اراذل و اوباش خیابانگرد، افسران اس اس شدند  و به جان مردم خود و جهان افتادند.
در همین راستا است که در یأس می مانم وقتی می بینم در برونمرز نیز گروهی، با توجه به جایگاه اجتماعی خود، برای منکوب کردن بینش مخالف خود دست به مقدس سازی می زنند و برای مثال “مردم ایران” را در حد تقدس بالا می برند! مقدس کردن “ملت” و “امت” و “خلق”(3)، هر سه از دید منطق این نوشتار محکوم است و به همان اندازه که مقدس کردن هیتلر و خامنه ای و مائو را محکوم می کنیم، تقدس مردم را نیز باید محکوم نمود. اینکه امروز بگوییم مردم ایران در دیروز و یا این لحظه از تاریخ، از اشتباه و کوتاهی در شناخت و ضعف فرهنگی مبری هستند، از دید من تقدس بخشیدن به “مردم” است. همین نگرش است که زمانی این مردم بر روال آن  و چون که با خمینی همدل بودند بی عیب و مقدس بودند (و اینک نیستند).
مفهوم مردم، اینجا با زیر مجموعه هایی چون دین، فرهنگ، تاریخ، آداب و رسوم، یکی است و این ها از هم جدا نمی شوند. اینکه مردم درونمرز و برونمرز هر کدام از اندیشه ها و افکار حبس شدهء خود رنج می برند، قابل انکار نیست و انداختن بار همهء این مصیبت بر دوش مستبدان نیز قوام اندیشهء آزادیخواهانه و سازندهء ما را در پی نخواهد داشت.                 

ديوارهء سوم: هویت کار و تولید
یادم است که محمد تقی جعفری در یک سخنرانی اش می گفت که شاعری دیوان قطوری در دست داشت و به بنایی رسید که دیواری را می چید. بنا گفت: این چیست؟ شاعر جواب داد: این کتاب شعر من است. بنا گفت: قطور و محکم است، آنرا در لای آجرهای این دیوار گذاریم تا یادی از تو نیز در این دیوار ماندگار شود. هر چند جعفری این حکایت را در همدلی با درد و افسوس شاعر گفت، اما نکتهء ظریف این حکایت همانا توان تلفیق دو بینش است.
دورانی دشوار در انتظار کشور های فقیر و عقب افتاده دنیا می باشد. دیری نمی کشد که موازنهء منابع انرژی بهم خواهد خورد و توزیع کالا از راه مجازی نیز دست های بسیاری را باز تر کرده و بسیاری را خواهد بست. این کلی گویی ها را می توان همین جا فراموش کرد! و چرا که نه! ولی نمی توان فراموش کرد ثروتمند و مرفه شدن کشور ها دیگر هرگز چون سابق شدنی نخواهد بود.
در جهانی زندگی می کنیم که اهرم های اقتصاد، همانند دست های مکانیکی یک روبوت غول پیکر، در حال دریدن این جهان به سود خود هستند. اتحاد اروپا در لبهء سقوط به فروپاشی دست و پا می زند. آمریکا در جبران هزینه های عملیات نظامی اش و کنترل تمرکز ثروت بدنبال راهکارهای اقتصادی جدید است. چین همراه با رشد اقتصادی پر نهیب اش بدنبال ایجاد عوامل خوشبختی بیشتر برای مردم اش اولین قدم ها را برداشته است. ترکیه، که راه زیادی تا دموکراسی و عدم تبعیض دارد، زمانی از اروپاییان “نه” می شنید اما اکنون به دعوت اتحاد اروپا نه می گوید و این را از توان اقتصادی اش دارد. دوبی و امارات و سعودی ها با فروختن نفت با قیمت بالا بدنبال تامین آینده ای بهتر برای فردای جوامع “غیر دموکراتیک” شان، هر چند بی توان تولیدی، هستند. کره جنوبی به مرور خواب را بر رقبای اروپایی خود حرام می کند. و خلاصه اینکه همه فهمیده اند که امروز از یک “ هویت” تازه باید حرف زد؛ هوينی که همانا هویت توان تولید و رقابت اقتصادی است. کم نیستند کشور هایی که در آینده بازندهء این میدان در برابر چین “دیکتاتور” خواهند بود! ‌نمونهء قابل پیش بینی این بازنده را می توان در هندوستان دید! هویت اقتصادی چین چه بخواهیم و چه نه حرف بیشتری برای گفتن دارد تا هویت دموکراتیک هندوستان. و بر پایهء این رفاه اقتصادی و محکم، ساختن هر چیزی راحت تر و مقدور تر است.
اینک، اپوزیسیون برونمرز، با برخورداری از تعداد بالای متخصصین و کارشناسان، هنوز بر سر مسائلی چون استبداد، پادشاهی، جمهوری، اصلاح نتایج انقلاب اسلامی و از این دست مضامين، همچنان ناچار از گفتن و تکرار و تکرار است. جوانان ایران (دست کم آنهایی که خواهان تغییرات هستند) “دغدغه شان” آزادی های اجتماعی است یعنی همان چیزی که جوان مصری برای آن به خیابان نیامد. می گویند جوانان ایران زندگی راحت تر می خواهند. می گویند کارگران کار می خواهند. میگویند بیماران درمان می خواهند. و ملا قلمی مثل من هم می گوید وای از فاجعهء فرستادن آخوند ها به مدارس و بنیادگرایی در سیستم آموزش ایران، که ایران سیستم آموزش مدرن می خواهد. و از این دست، شما بشمارید!
 اینک من می اندیشم اگر من یک جوان ایرانی بودم، و می دیدم که سال های عمرم می گذرد و جوانی من باز نمی گردد و تا کتاب ورق می زنم قصهء شاه است و مصدق و توده ای ها و فدایی ها و خمینی! تا شنیده ام گفته اند فردوسی و حافظ و شاملو! آیا نباید به خود می گفتم: پس ارزش کار و تولید را چه کسی باید ارزیابی کند و بداند؟ چه کسی به من می گوید سیستم مالیات سالم چه است و چگونه می شود دانست که شریان حیات یک دولت سالم است؟ کدام برونمرزی گفته است که اگر جمهوری اسلامی منحل شود، شهر ها و استان ها و بخش های ما چگونه اداره خواهند شد؟ چه کسی از خیل برونمرزیان ِ برانداز تا این لحظه یک طرح اقتصادی برای آیندهء پر تلاطم ارائه کرده است که بدانم می توان با آن کار، ساخت و برابری های اجتماعی را بیمه کرد؟ آیا یک جوان، که مدام “تعزیه” های “کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا”  را با نسخه ها و فرمت های قدیم و جدید می بیند می تواند به غیر از روزهای عمرش و شمارش ساعات خوش این روزهایش به چیز دیگری دل بندد؟ او که مدام از نگرانی ها و دلهره ها می شنود که فلان و بمان خواهد شد، چگونه از این ذهنیت های ملول و خسته و به گذشته چسبیده، می تواند جانی مفرح بیابد که اگر سرمایه از جان و مال خود گذارد، بداند هدف، صرفاً کنسرت موزیک و آزاد گشتن و پوشیدن نیست و بلکه در و دیوار کشوری بارور را مسرور خواهد بود!
از خود می پرسم:  آیا این سخن وزین است که کارهای انجام شده و سازنده را کوچک شماریم؟ بگوییم کارهایی شده است و ما با آنها مشکل نداریم؟! مگر قالیباف برای صاف کردن جادهء ریاست جمهوری اش دستی به سر و گوش تهران نکشیده است؟ این ها هم کار نیست! در گذشته هم که کاری نبوده  است جز استبداد کاری! پس آنچه در ایران شده است اگر کار نیست پس چه است و اگر ارزش کار بر آن نمی گذاریم پس چه ارزشی برای بود و نبود قائل هستیم؟ اگر از سیستم آموزشی نمی دانید و از اقتصاد نمی دانید، کوچک شمردن “کار” امر ساده ای نیست. اشتباه کمی نیست! کی گفته است که تا ایران از دست رژیم خلاص شود آجر ها روی هم بالا می روند؟ کدام شاهد و سندی بر این ادعا حتی در مقام حرف وجود دارد؟ چند در صد جر و بحث ها و کنکاش های ما برونمرزیان در این راستا بوده است که اکنون محکم بنشینیم و مستند و معتبر بگوییم چون به آزادی رسیديم نان و کار و دارو هم در راه است!
هویت “تصوفی” و عرفان اندیشهء شعرا و گوشه نشینان ما، و بد فهمی های بیکران از آنان، بس نیست که ما نیز در وسط دوران تولید و رقابت بر سر “پول”،  سال هاست که ممتد بگوییم: به هویت تاریخی خود بر گرد ای جوان! تو را این و آن گول زده اند و تا از این فریب رهایی نیابی روی خوش بختی نخواهی دید، پس بر خیز و این ددان را به زیر آر تا به خود رسی!
حکایت آجر و دیوان شعر را بیاد آوریم! من هرگز برتری دادن هیچ هویتی را در زمانه مان بر هویت کار و تولید، عاقلانه نمی دانم. امروز این دو در کنار هم زندگی می سازند. در این حکایت نکتهء ظریف همان تلفیق نگاه آکادمیک و نگاه پراکتیکال به جهان مشترک آنها است.

کلام آخر
چون می دانم نوک قلم می توانسته به سراشیبی دور از انصاف بیافتد، جمع بندی کنم:  در برابر هر یک واژه ای که بزرگی، و از راحتی چشم پوشیده ای، در طول این سال ها، برای روشنگری در اندیشهء ایرانیان به زبان آورده است بر من و ما، باید که باری از سپاس و منت باشد. هر یک دقیقه ای که روشنفکری برای شفاف سازی جایگاه ایران و ایرانی در دنیای مدرن و سپردن ابزار تمیز دادن این ضرورت به ما آموزانده است، جای ساعت ها ارج و احترام را بر ما واجب می دارد. اما، کوچک شمردن “کار” هایی که در رژیم گذشته و رژيم پس از انقلاب صورت گرفته است، علی رغم منش کارگزاران و کارکنان شان، هرگز نباید از اهمیت و حیاتی بودن نگاه ما به “کار” و داوری منصفانهء ما دربارهء نفس کار و تولید بکاهد و شده ها را نباید بی اهمیت و ناچیز شمرد. بلکه باید ‌‌همت گمارد و برنامه ریخت و کارشناسی ها را رو آورد و اندیشهء تولید مدار را جان بخشید.
22 تیر 1391

1. در عدالت ادیان، انسان در پناه عدالت الهی قرار دارد و چون از عدل الهی نمی فهمد باید به “خواست” الهی راضی باشد. اما این تمکین و ایمان به خواست خدا انسان را از آسیب و بدبختی هایی که زادهء “شر” هستند دور نمی سازد. شر همیشه با خیر در ستیز است تا جاییکه سر انجام خیر ( موسی، عیسی، محمد، مهدی) بر شر پیروز گردند. 
2. برای یک فرد لاییک، مقدس وجود ندارد. هیچ امر و پدیده ای نمی تواند و نباید مقدس باشد. از خورشید پاک تر و مفید تر برای انسان وجود ندارد. اما خورشید هم مقدس نیست.
3.  هر سه این واژه ها را مترادف های  جغرافیایی و ایدئولوژیکی برای کلمه مردم می بینم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر