خاک می خواهیم یا آزادی؟
چرا انحلال و چرا سبز؟
روی سخن این نوشتار تنها با ایرانیان خارج از کشور است.
تازگی ها از این ردیف در گوشمان نجوا و در چشممان مدام نمو میکند که:
سبز گفتی! اصلا حرفش را نزن! من از هر چه سبز و از این بازیهاست بدم میآید!
آقا! چرا سبز؟ رنگین کمان! آبی! بنفش! چرا رنگ سبز که اقتدای به موسوی و کروبی میتواند فهمیده شود؟ مردم دیگر سبز ها را هم نمیخواهند!
در میان هستند کسانی هم که میگویند هر جا نام اسلام دیده میشود رنگ سبز هم دیده میشود، پس، ما سکولار اسلامی که نمیتوانیم باشیم! این ادغام و بد تفهیمی به ضرر ماست!
ما سکولارهای سبز، پند و اندرز دیگری نیز می گیریم که: این بند انحلال جمهوری اسلامی را از اساسنامه تان بردارید، تعداد هوادارانتان صد برابر میشود! امکان تبادل نظر با دیگر طیف های خواهان دگرگونی در ایران هم راحت تر میگردد! تدبیر باید داشت!
راستی! چرا سکولار سبز؟ چرا سکولار انحلال طلب؟
انحلال طلبی یک وظیفه است بدوش همهء آنهاییکه با آنچه در ایران میگذرد تضاد بنیادین و غیر قابل انکار میبینند. خواهان انحلال جمهوری اسلامی بودن، یعنی پشت نکردن به همهء ارزش های که در طول این سال ها هموطنانمان برای آنها از جان و مال و عزیزان خود گذشتند. یک ایرانی، کافیست در طول همین چند هفته گذشته بیاندیشد جمهوری اسلامی با یک هنرپیشه زن،مرضیه وفا مهر، و با یک دانشجو، پیمان عارف، چه کرده است. آنگاه میبیند انحلال جمهوری اسلامی را خواستن یعنی کمترین ادای احترام و دین به این اسیران فرهیختهء دربند یک جمع ستم پیشه. انحلال برای جمهوری اسلامی خواستن یعنی تمکین کردن به این واقعیت تلخ که دیگر حکومت ایران راهی برای امید به بهبود و جبران باقی نگذاشته است.
خط قرمزی نمانده است که جمهوری اسلامی در برابر معترضین و مخالفین خود از آن نگذشته باشد. حکومتی که میگوید: چون با من نباشی دشمن من هستی! چگونه راه دیگری را برای مخالفانش باقی میگذارد جز انحلال آن را خواستن؟ ما چطور؟ خط قرمزی یا مرزی برای خود قائل هستیم؟ آیا اگر انحلال طلب نباشیم فرقمان با اصلاح طلب ها در چیست؟
انحلال جمهوری اسلامی را خواستن یعنی درک از زمان تکنولوژی اطلاعات و نگاه دوختن به سیر تصاعدی پیشرفت کشورهایی که قابلیت پیشرفت دارند. یعنی نه گفتن به روند تکان دهنده ای که مافیای جمهوری اسلامی، یک کشور نفت خیز را به یغما میبرد و طبقه متوسط آن را گرفتار آبرو کرده است و طبقه فقیر آنرا فراموش شدهء قضا و قدر.
این حکومت اگر در صحنه سیاست جهانی لایق انحلال نبود پس از سی سال عربده کشیدن و پیش بینی نابودی اسراییل، امروز سر عقل اختیار میکرد و می شنید که اسراییل دم مرگ، چگونه به ازای یک اسیر اسراییلی هزار اسیر فلسطینی را آزاد میکند!
اگر سخن از انحلال این حکومت سر تا پا آلوده به خون بیگناه نزنیم، چگونه یاد و وام خود را به آن جوانان شجاع جنبش سبز که کشته و اعدام و شکنجه شدند ادا نماییم.
دلایل ایرانیان خارج کشور برای حذف بند انحلال از اساسنامهء ما چیست؟ بی تعارف و با پوزش از همهء خوانندگان، باید بگویم بیشترین دلیل این تعارض با بند انحلال، جز یک مقوله ساده نیست: داشتن خیال راحت برای مسافرت به ایران. هستند هموطنانی که دلایل قابل قبولی برای مسافرت به ایران دارند. اما نه همه! پس، راستی این گزینه ها تا کدام روز و تا کدام واقعه میتوانند قابل قبول باشند؟ تا کی برای اینکه یورو را به ایران ببریم و دیداری با عزیزان داشته باشیم، باید چشم بر آنچه در ایران میگذرد ببندیم یا اینکه دست بر چشم از لای انگشتان به آن بنگریم. شاید بگویید در ایران بسیاری نیز راحت و فارغ زندگی میکنند و این ها مشکلات عده ای است که در همهء کشور ها پیدا میشوند. آری، اما، ما در کشور های دموکراتیک زیسته ها، میدانیم آزادی و برابری چه نعمتی است و چرا برای کشور خود آنرا نخواهیم. چرا از یاد میبریم چگونه تخلفات و قانون شکنی در دنیای دموکراتیک منجر به سرنگونی دولت ها و سیاستمدارها میشود و در ایران ما قاضی مرتضوی ها مدام ترفیع میگیرند.
اروپاییان بدنبال منافع خودشان هستند. آمریکا هنوز یک استکبار جهانی را نمایندگی میکند. چین و روسیه نیز بلدند برای منافعشان وتو کنند. اینها، جملاتی است که سالهاست از زبان هموطنان می شنویم. داخل و خارج كشوری هم ندارد. ما ایرانیان خارج از کشور چطور؟ ما بدنبال چه هستیم که بی تفاوت و با مدارا جمهوری اسلامی را به حال خود گذاشته ایم؟ دوستی دانا و دلسوخته که خود را
سبز هم میداند و از ایران بتازگی خارج شده است با لحن ملامت باری میگفت: شما خارج کشوری ها، خاک میخواهید، نه آزادی!
و اما مشکل رنگ سبز! رنگی که مخالفانش ریشه هایش را در مردابی میجویند و من این رنگ را پس از سالها بر نوک چنارهای بلند میخواهم دیدن. اساس انقلاب های مخملی یا رنگی بر این بنا شد که طرفداران دگرگونی ها و انقلابات، خواهان پر و پا قرص دوری از خشونت نیز بودند. پایان عمر حکومت کمونیستی 40 ساله چکوسلواکی در سال 1989 نام انقلاب مخملی را بر جریدهء تاریخ سیاسی جهان نگاشت. انقلابی که 17 نوامبر 1989 شروع شد و در 19 دسامبر همان سال قدرت حزب کمونیست آن کشور را خنثی کرد. انقلاب بدون خشونت گرجستان و کناره گیری ادوارد شوارد نازه در سال 2003 نام انقلاب گل رز را برای اولین انقلاب رنگی دست چین کرد.
جمهوری اسلامی یکی از خشن ترین حکومت های تاریخ کشور ما بوده است و فرزند یک انقلاب خونین. در طول سالهای پس از انقلاب بطور مداوم خشونت در شکل های متفاوتش در ایران به اجرا و نمایش و مورد تایید رسیده است. از سنگسار بگیرید تا تعزیر، از تهدید بگیرید تا شعارهای مرگ و نابودی طلبانه. هر جمعه هزاران نفر در میدانهای کشور فریادهای مرگ بر سر دادند، فکر کنید! هر جمعه، یعنی سالی 52 بار و در 30 سال 1560 روز این افراد فریاد زده اند: مرگ بر.... مرگ بر....
هر تابستان زنجیر و اسید و مشت و لگد بر تن و صورت زنان و دختران آن مملکت پسندیده جمعی از مردم و قابل اجرای بسیجیان و حزب الله بوده است. حتی در دوران سید خندان بی غیرت نیز سیم و کابل بر گردن نویسندگان آزادیخواه، در تاریکی های بیابان ها جان میگرفت و زن شکنجه گر سابق رژیم نیز خود شکنجه میشد. در پس این سالهای دخمه های ترس و وحشت، و جنگل های وحشی و تاریک و ترسناک، از پس صیانت و قدرت چشمهای خونخواری که ردای نجات اسلام و مظلومان جهان را بر دوش داشتند، چند میلیون انسان یک شگفتی فراموش نشدنی را برای ابد به جریدهء تاریخ سیاسی ایران و جهان، خوشنویسی نمودند. انسانهای که زیر سی سال سن داشتند و در دل و دست های عابران و ناظران و شاهدان ترس و وحشت و خشونت پرورش یافته بودند. در لای دست ها و دلهایی پرورش یافته بودند همچو مرغکی سپید که جوجه هایش رااز خون و فغان بیداد گرگ ها محفوظ میدارد.
این سیل چند میلیونی همهء ما خارج کشوری ها را به دیدن آنچه، که آنرا به عمر خود مقدور نمیدیدیم دعوت کردند. جهانیان را وادار کردند با نگاهی نو به جوانه های سبز شدهء ایران آینده بنگرند و در شناخت آن دقیق شوند. دلها را امید بخشیدند و سرها را بلند گرداندند. مخملباف ها را اروپا گوش شنیدنش شد و تظاهرات خارج از کشور جانی دگرگونه یافت. بسیاری نشان دادند اگر بی تفاوتند از سر ناچاری است و ابدا دلخوشی از رژیم و آنهم پس از سالهای دوغاب پاشی سید خندان ندارند. این نسل که یاد گرفته بود خشونت بد است، با ادب و منطق و با پایبندی به هدفش برای شرکت در انتخابات، به میدان آمد و تظاهراتی میلیونی را در سکوت و آرامش چون ساحری بر چشم جهانیان پاشید! این حرکت دیگر ادامه حرکت نامگذاری و ردا بخشی سید خندان نبود. نمی توانست باشد. و وام و وفای ما به این حرکت، حرف امروز و فردا نیست. جنبش سبز فرای اندیشهء سیاسی و دورنگریهای خاتمی و موسوی حرکت خود را آغاز کرد و ادامه دارد.
تعمیم دادن مسائل نیز در دوران پسامدرنیسم باید با دوران های قبل و با اردوگاه های محصور دوران جنگ سرد فرق داشته باشد. هر چه سرخ است دیگر از آن کمونیست ها نیست. مالبورو هم سرخ است. پرچم ترکیه هم سرخ است. دایرهء پرچم ژاپن هم سرخ است. حتی اگر همهء کشورهای اسلامی و در و دیوار منزل موسوی سبز باشند، سبزی جنبش سبز ربطی به آنها ندارد، مگر اینکه در انتخاباتی آزاد مردم تعیین کنند سبز این جنبش، سبز علوی است. ثانیا، جمهوری اسلامی و بسیاری از قسم خوردگان مکتب لنین و استالین نیز یک امریکا، یک لولوی هیولایی درست کرده اند و هر چه به آن مربوط شود را تعمیم به شر و بد و غلط میدهند. چرا ما نیز باید هر آنچه را با اسلام در سر و کار است قابل پرهیز بدانیم. انسان پسامدرن، انسان دگم نیست. کوه نیست، آب است.
مفاهیم و بار معنایی و نگاره شناسی واژه ها نیز با زمان و از راه ترویج اندیشه انسانها دگرگون میشوند. مگر نه اینکه می، میخانه، یار، ساق سیمین، زلف، دختر رز، خال لب و چشم خمار تقبیح شده های فرهنگ و زبان ما بوده اند. امروز با دور اندیشی و همت بزرگان ادب ما در کجا قرار دارند؟ رنگ سبز نیز قرار نیست تا ابد رنگ علوی ها باشد! روزی مردمی به فرزاندانشان میگویند غلام همت سبزهای آزادمنش باش که از هر رنگ تعلقی آزاد بودند و ماندند. این یک استراتژی مرموزانه و زیباست که ما همانگونه که آوای سکولاریسم را با شکستن کد های حرکت و تغییر شعارهای سبزها شنیدیم، رنگ اتحاد و عمومیت آنها را پاس بداریم و بگوییم این رنگ ایرانیان وطن پرست آزاده است.
محسن ذاکری چهارشنبه 27 مهر 1390 خورشیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر