نطفه پر خروش جنبش سبز در کجا هستی یافته است؟
خشونت مقدس و ارزش گذاریهای انقلابیون، برای مجاز شمردن روش های سرکوب و مجازات، دو صفت برجسته و مدام رشد کرده انقلاب اسلامی ایران است. احساس وحشت و ترس و اندوهی که هر لحظه زندگی جمعی و فردی ایرانیان را لمس میکند خواسته مطلوب حاکمان رژیم و طرفداران آن است . بسیاری کوچ اجباری را بر گزیدند، بسیاری بر سر مبارزات با حاکمیت همه چیز خود را به میدان آوردند، اندکی با امیدهای ماهانه و سالیانه چشم براه ناجی خارجی ماندند و گروهی نیز آرام آرام تن به دگردیسی دادند. با این همه رژیم در تحلیل از خشونت حکومتی و توجیه آن پیوسته بر ابزار سرکوب افزوده و بدان معتقد مانده است.
پس اکثریت زیر سن سی سال جنبش سبز پروریده کیست؟ از که مدل آموخته و از چه هنگام هویت خود را برای این مبارزه رقم زده است؟ چگونه خشونت ستیز شده است؟ آیا هرگز ملایمت سیاسی و خویشتن داری مدبرانه را از سوی حکومت و طرفداران آن در عمل دیده است که بداند مزه آن چیست؟ آنچه را که نه دیده است و نه لمس کرده است همان چهره دوستانه نمایندگان قانون است. چگونه جنبش سبز، در کنار سی سال جزم اندیشی و سفسطه مداری و تمامیت خواهی امت وفادار و سردمدارانش، خشت را بر تدبیر و مدارا نهاده است؟ از چه روست که نمی خواهد شعارهای داغ تر از خورشید را به سر و روی مخالفان خود بریزد؟ چرا نمی شکند، نمی سوزاند، نمی کشد، و نمی درد؟
شاید بتوان گفت که جنبش سبز بیش از هر چیز زاده بحران هویت است. هویتی که با تمام ظرفیت های مدنی خود پس از حمله اعراب به نابودی کشیده شد، استقلال خود از دست داد و گرفتارتوفان های تاریخ دوران افول خود شد. تا سر انجام غرامت سنگین روزگار سیاهی هزار و چند صد ساله را نسل سبز بی گناه انقلاب اسلامی در عصر شکوفایی اقتصادی و دیجیتال جهان پرداخت نماید. این نسل بحران هویت را بیش از هر زمان دیگر در تاریخ کشورمان دید و لمس کرد.
بحران پرستی دین کاران
زمانیکه ما از بحران سخن میرانیم، دیدگاه ما بحران را یک فرایند دراز مدت است. زمان بلندی میگذرد و انسان در درون گرد آمده ای از پدیده های روانی و پیرامونی سخت جان و پایدار گرفتار است. برای ادامه هستی خود انسان ناچار است با این مشکلات مبارزه کند و تا آنجایی پیش می رود که یا به شکل گذرا و یا به شکل پایدار از این مشکلات رهایی یابد. بحران در زمینه های گوناگون با انسان دست به پنجه میشود. بحران های روانی، مادی و مالی، عاطفی و خانوادگی نمونه های رایج درهیر با انسان هستند. بحران هویت یکی از پیچیده ترین گونه های بحران هاست. همهء آنچه گفته شد میتواند به بحران هویت منجر شود و یا بر عکس.
بحران هویت در زمان جمهوری اسلامی ایران به اوج خود رسید. در شدید ترین نوع سرکوب شد و با ارزان ترین المثنی جعلی شناسنامه دار گشت. این هویت از تحقیرهای بزرگان تاریخش تا شماتت درد آلود پدران و مادران امروز را کاملا لمس کرد. دانست جایگاهش در چشم دین کاران کجاست. شنید، دید و خواند که حتی آب و خاکش هم بی آن شناسنامه جعلی دیگربیش از گروگانی برای معاملات دنیوی نیست. این هویت چه خاموش در کتابها و ثبت شده های تاریخی، چه گریان و درمانده در دست های خود باختگان انقلابی و چه سر به زیر چون نگاه نسلی پشیمان رهمانده ای را می نمود که نه پای رفتنش هست و نه قرار نشستنش. ولی این هجوم نا ستوده و ناروای دیرینه و پر طمطراق نتوانست هویت ایرانی را خشک نماید. دید هر ساله جهانیان اعیاد ایران و رسم های پدران او را بزرگ میدارند اما آخرت سوختگان مونس مرگ آن را به دشنام و تحقیر سزاوار می بینند. دید هم سوگ شدن اشک و شمع در اندوه مرگ لحظه به لحظه هزاران انسان را ریشخند زده و سو سول می نامندش. دید جوانانی که از هوش و ذکاوت و تشخیص و درایت محرومند، با احساسات آتشینشان همه چیز را میتوانند سوزاندن اما او حق ندارد شمعی را در دست بگیرد. دید زهد و قدرت پرستان حق دارند ستایش رهبر خود را تا حد رهبری آزادگان جهان بکنند اما او حق ندارد رهبری جز رهبر آنان بر گزیند. نسل سبز در این سی سال غمبادهای دوری از هویت گم شدهء ایرانی خود را بیش از هر زمان دیگری با گوشت و استخوان لمس کرد. نسل سبز بالهای پرواز صوری عشق علامه دهخدا را با طنینی آسمانی شنید. آوای سوز عارف قزوینی را نه در لای اوراق و نت های لب تار که از مرغ سحر به جان نوشید. اشکهای امیر کبیر را نه با افسوس، که با ابریشمی از امید پاک کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر