در سایت نیو سکولاریزم مطلبی را دیدم درباب شکایت و درد دلی از طرف هنرمندان خارج از کشور که مخملباف خود نیز در صنف همان کسانی است که هنرمندان دگر اندیش را مورد بی مهری و آزار قرار داده اند. و ادامه مطلب در رابطه با شخصیت وی و گذشته اش پی میگیرد. من بیش از این مطلب را نخواندم و گذاشتم برای بعد. آمدم و شروع به نوشتن این مطلب کردم.
دو کلام بعنوان ذکر مصیبت: من با گفتن هیچ حرفی، یا بیان هیچ نظری مخالف نیستم. اصلا نمی توانم یک لحظه پشت این حرف بایستم که الان این حرف را نباید گفت یا الان وقت این حرف نیست. چراکه، اینکه چه هنگام و چه باید گفت، بطور واضح خلاف روح دموکراسی است.
دوم آنکه من آقای مخملباف را نمی شناسم. حتی نمیدانم کدام فیلمهایی که دیده ام کار او است. چهره ی او را هم تا پس از انتخابات اخیر نمی شناختم. از زندگی او هم هیچ نمیدانم. وارد این بحث هم فعلا نمی شوم که آیا هر کسی یا همه ی آنهاییکه درون رژیم فعالیت کرده اند و موفقیت یافته اند، مردود هستند یا نه.
رویداد حضور مخملباف در پارلمان اروپا را نخست از زاویه اروپا و سپس از زاویه ایرانیان خارج از کشور بررسی نماییم.
حضور مخملباف یا کیا رستمی و حتی ده نمکی در پارلمان اروپا امری ساده نیست و اروپا هر کسی را که میخواست از طرف و بنمایدگی بخشی از معترضان به نتیجه انتخابات بشنود، جای سرور داشت. چرا که آن گروه از مردم هیچ وسیله ای را برای رساندن صدایشان به خارج از ایران نداشتند. سالهاست که، یعنی دوازده سال که ایرانیها منتظر هستند تا اتحاد اروپا موضعی قابل اطمینان در حمایت از مردم ایران بگیرد. این موضع گیری در اروپا دو لایه دارد. ڵایه قابل اعتماد آن مردم اروپا هستند که بسته به شناخت شخصی و اجتماعی خود از ایرانیان و در راستای حقوق بشر از ایرانیان حمایت میکنند. كم نبودند احزابی که در طول دهساله اخیر از ملت ما حمایت کردند. اما در عمل ایرانیان بطور مایوس کننده ای شاهد روابط دولت ها با جمهوری اسلامی بودند. لایه دیگر عاملین سیا ست های اروپا هستند که روی اصلی ما با آنهاست
این بار یک هنرمند را که درحامی نفر برنده این انتخابات است و سپس در طیف سبز قرار گرفت به پارلمان اروپا دعوت کرده اند. كه او را بشنوند. و ببینند ادعای صحت و عدم صحت انتخابات تا چه اندازه ای است. از او جویای اخبار و موضع جریانها در ایران میشوند. با شنیدن او به طیف سبز ایران و معترضین اهمیت میدهند.
ما باید از این رویداد بیاموزیم و از آن نهایت استفاده را، برای یاد گیری تماس با اروپا تا زمان پیروزی بر حاکمان رژیم، ببریم. ما ایرانیها بخصوص خارج كشوریها که ارتباطمان با ایران، ارتباط غیابی و کلامی و متنی است، کم صبر شده ایم. بعضی از ما هنوز نمی خواهیم قبول کنیم که جمهوری اسلامی این پیچیدگی و ترکیب ویژه اش را از کجا آورده است و چطور میتوان در حد سیاسی تاثیر گذار با آن روبرو شد. نمی خواهیم باور کنیم ما روشن گری را باید پیشه نماییم و بیشتر از بیش.
آیا ما گمان میکنیم اروپایی از همه ی چند و چون های جامعه ما با خبرند؟ ویا اینکه نشسته اند که مدام ما بگوییم هوار از دست رژیم و آنها هم آستین بالا بزنند؟ این همه سال در پی انتصابات و انتخابات فرمایشی ایران کدام دولت اروپایی آمد حرف ملت ما را بشنود؟ مگر در دوره قبلی رقبای احمدی نژاد به اعتراض و تردید در نتیجه انتخابات زبان نگشودند؟ خود گفتیم که پنج تا شش میلیون رای احمدی نژاد در دوره نهم تقلبی بوده است. حالا یکباره گفتیم اینبار هیجده میلیون رای احمدی نژاد تقلبی است. که اینطور هم هست. اما این را اروپایی از کجا باید – می خواست که – بفهمد. وقتی هنوز دست داخلی ها به هیچ صندوقی نرسیده است، یک نماینده پارلمان اروپا که اگر حوصله ای داشته باشد در کنار منافع کشورش می آید برای صدمین بار به ناله های ما گوش میکند، از کجا میتواند در همان روزهای اول بفهمد اوضاع از چه قرار است و در ایران چه میگذرد؟
پس دادن بها به یک ایرانی، با چهره شناخته شده ی هنری در سطح بین المللی، که به حمایت ازمعترضین ایرانی و از روحیه دیکتاتوری و آزادی ستیز حاکمان جمهوری اسلامی میگوید، در نوع خود بسیار جالب و کار ساز بود. فکر نمی کنم هیچکس بتواند بگوید : حالا که ایرانیان خارج از کشور لابی ندارند، مخملباف هم نرود و حرف نزند!
ما چه می کنیم؟
برون فکنی فقط عارضه ی رژیم نیست. متاسفانه از عوارض اپزیسیون خارج کشور هم شده است. نگران هستیم گوش شنوای اروپایی که میدانیم زیاد نخواهد شنید، حرفهای کسانی را که مبارز راستین نیستند، دربست باور کنند. نگران هستیم امریکایی ها پشت پرده با رژیم به توافق بر سر نیروی هسته ای رضایت دهند. کودتا را کار روس ها دانسته و انگلیس را باز مادر بلوا ها میدانیم. نگران هستیم که باز اتفاقی مثل سال پنجاه و هشت نیفتد که برای بردن شاه همه متحد شدند و حواسشان نبود کار را به دست چه کسی میدهند.
دور از واقع گرایی نیست اگر بگوییم که شرایط امروز با انقلاب روحانیت به رهبری آقای خمینی تفاوت بسیار دارد. اگر به لیستی کفایت بتوان کرد تا از این مبحث بگذریم، سر فصلهای این تفاوت عبارتند از: پختگی و قوام درک و تعبیر سیاسی مردم داخل کشور، عدم وجود رهبری برای مبارزات، عدم اطمینان کامل مردم به یک فرد و گرایش های سیاسی او، وجود اختلاف سلیقه وسیع در بین اپزیسیون خارج کشور، تجربه تلخ سپردن زمام امور و گزینش ها به یک فرد یا یک گروه، نبود زمینه های اعتماد به روحانیون، هشیاری و تجربه زنان کشور در دفاع و دلسوزی از حقوق خودشان و تغییر زاده شده در نظام نوین جهانی که رو به رشد است.
اگر خوش بین هم باشیم بیشتر میتوانیم به ملت ایران، به این جوانان و خودمان اعتماد داشته باشیم. صبر داشته باشیم. گذار از جامعه ی محدود و سرکوب شده به جامعه ی باز و بیدار کاری است که در شروع آن قرار داریم. باور داشته باشیم که این ایرانیان هستند که در آینده جامعه ای خواهند ساخت که هنرمندش دست در کاسه جباران نبرد و اگر نبرد در گوشه محرومیت نماند.
این جمله را چگونه می فهمیم؟ موسوی، موسوی! سکوت کنی خائنی!