۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

22 بهمن، بهشتیان! سبزشوید!

بهشتیان! سبزشوید!

گر بود وضع بدین گونه که هست

خانه ویران بشود ای زنها!

شرم گردد ماهی حوض طهارت

لچک صورتتان لنگ خجالت


ناله، شیون، فریاد

پر کند لانه ی آسودنتان


پس کجایید که مهر از همه ی ما بر بست؟

بینی و این همه سازش

شوی و این همه ذلت

دست تو دست ترنم بوده است.

دامنت بستر سبزی و صفا.

به چه بیراهه ی نکبت رفتی

که تو را "مرد" دهد درس جفا.


حیف آن کودک زیبای تو نیست

لقمه ای غرق به خون ؟

حیف آن سینه ی پر مهر تو نیست

کلماتی همه از کذب و فسون؟


پوشش بستر تو هرزگی است.

تا که هم بستر تو، آن نامرد،

مست از ظلم به شهر

در کنارت بلمد، گند کشد هر چه که هست.


صبر تو پیرزن پشت خمیده

به سر آید آخر؟

لچکت رنگ نجابت ننماید

چادرت را عطر اسپند کجاست؟


توشه ات لحمه ای، آنهم حرمان

ورد تو کفر و سراسر کتمان

باز بین حرمت آن گیس سپید

پس بزن ذلت این نقش پلید

بگشا پنجره را

بگشا پنجره را

محسن ذاکری بهمن 1388

۲ نظر: